بابهای:
۱- ۲- ۳- ۴- ۵- ۶- ۷- ۸- ۹- ۱۰- ۱۱- ۱۲- ۱۳- ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹- ۲۰- ۲۱- ۲۲- ۲۳- ۲۴
مقدمـه
لوقا ۱:۱-۴ - مشابه اعمال ۱:۱
۱از آنجا کـه بسیـاری دست بـه تألیف حکایت اموری زدهاند کـه نزد ما بـه انجام رسیده است،۲درست همانگونـه کـه آنان کـه از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند بـه ما سپردند،۳من نیز کـه همـهچیز را از آغاز بهدقّت بررسی کردهام، پی وی ایما مصلحت چنان دیدم کـه آنـها را بـه شکلی منظم به منظور شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم،۴تا از درستی آنچه آموختهاید، یقین پیدا کنید.
پیشگویی تولد یحیـای تعمـیددهنده
۵در زمان هیرودیس، پادشاه یـهودیـه، کاهنی مـیزیست، زکریـا نام. پی وی ایما او از کاهنان گروه اَبیّا بود. پی وی ایما همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارونِ کاهن بود.۶هر دو درون نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بیعیب رفتار مـید.۷امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
۸یک بار کـه نوبتِ خدمت گروه زکریـا بود، و او درون پیشگاه خدا کهانت مـیکرد،۹بنابه رسم کاهنان، قرعۀ بـه قدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور بـه نام وی افتاد.۱۰در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند۱۱که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست بخورسوز، بر زکریـا ظاهر شد.۱۲زکریـا با دیدن او، بهتزده شد و ترس وجودش را فراگرفت.۱۳امّا فرشته بـه او گفت: پی وی ایما «ای زکریـا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت به منظور تو پسری خواهد زایید کـه باید نامش را یحیی بگذاری.۱۴تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیـاری نیز از مـیلاد او شادمان خواهند گردید،۱۵زیرا درون نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز بـه یـا دیگر مُسکِراتزند. حتی از شکم مادر، پر از روحالقدس خواهد بود،۱۶و بسیـاری از قوم اسرائیل را بهسوی خداوند، خدای ایشان بازخواهد گردانید.۱۷او بـه روح و قدرت الیـاس، پیشاپیش خداوند خواهد آمد که تا دل پدران را بهسوی فرزندان، و عاصیـان را بهسوی حکمت پارسایـان بگرداند، که تا قومـی آماده به منظور خداوند فراهم سازد.»۱۸زکریـا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.»۱۹فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم کـه در حضور خدا مـیایستم. اکنون فرستاده شدهام که تا با تو سخن گویم و این بشارت را بـه تو رسانم.۲۰اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یـارای سخنگفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا کـه در زمان مقرر بـه حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»
۲۱در این مـیان، جماعت منتظر زکریـا بودند و حیران از طول توقف او درون قدس.۲۲چون بیرون آمد، نمـیتوانست با مردم سخن گوید. بعد دریـافتند رؤیـایی درون قدس دیده است، زیرا تنـها ایما و اشاره مـیکرد و توان سخنگفتن نداشت.۲۳زکریـا بعد از پایـان نوبت خدمتش، بـه خانۀ خود بازگشت.
۲۴چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانـهنشینی اختیـار کرد.۲۵اِلیزابِت مـیگفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او درون این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
پیشگویی تولد عیسی
۲۶در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا بـه شـهری درون جلیل فرستاده شد کـه ناصره نام داشت،۲۷تا نزد باکرهای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود.۲۸فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای کـه بسیـار مورد لطفی. خداوند با توست.»۲۹مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید کـه این چگونـه سلامـی است.۳۰امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف بسیـار خدا شامل حال تو شده است.۳۱اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید کـه باید نامش را عیسی بگذاری.۳۲او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی جَدّش داوود را بـه او عطا خواهد فرمود.۳۳او که تا ابد بر خاندان یعقوب سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.»۳۴مریم از فرشته پرسید: «این چگونـه ممکن است، زیرا من با مردی نبودهام؟»۳۵فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایـه خواهد افکند. از اینرو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد.۳۶اینک اِلیزابِت نیز کـه از خویشان توست، درون سن پیری آبستن هست و پسری درون راه دارد. آری، او کـه مـیگویند نازاست، درون ششمـین ماهِ آبستنی است.۳۷زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!»۳۸مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت.
دیدار مریم از اِلیزابِت
۳۹در آن روزها، مریم برخاست و بهشتاب بـه شـهری درون کوهستان یـهودیـه رفت،۴۰و بـه خانۀ زکریـا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت.۴۱چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل درون رَحِمش بـه جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روحالقدس پر شده،۴۲به بانگ بلند گفت: «تو درون مـیان زنان خجستهای، و خجسته هست ثمرۀ رَحِم تو!۴۳من کـه باشم کـه مادر خداوندم نزد من آید؟۴۴چون صدای سلام تو بـه گوشم رسید، طفل از شادی درون رَحِمِ من بـه جست و خیز آمد.۴۵خوشابهحال آن کـه ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند بـه او گفته شده است، بهانجام خواهد رسید.»
سرود مریم
لوقا ۱:۴۶-۵۳ - اوّل سموئیل ۲:۱-۱۰
۴۶مریم درون پاسخ گفت:
«جان من خداوند را مـیستاید
۴۷و روحم درون نجاتدهندهام خدا، بهوجد مـیآید،
۴۸زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
زین پس، همۀ نسلها خجستهام خواهند خواند،
۴۹زیرا آن قادر کـه نامش قدوس است،
کارهای عظیم برایم کرده است.
۵۰رحمت او، نسل اندر نسل،
همۀ ترسندگانش را دربر مـیگیرد.
۵۱او بـه بازوی خود، نیرومندانـه عمل کرده
و آنان را کـه در اندیشـههای دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛
۵۲فرمانروایـان را از تخت بهزیر کشیده
و فروتنان را سرافراز کرده است؛
۵۳گرسنگان را بـه چیزهای نیکو سیر کرده
امّا دولتمندان را تهیدست روانـه ساخته است.
۵۴او رحمت خود را بهیـاد آورده،
و خادم خویش اسرائیل را یـاری داده است،
۵۵همانگونـه کـه به پدران ما ابراهیم و نسل او
وعده داده بود کـه تا ابد چنین کند.»
۵۶پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس بـه خانـه بازگشت.
تولد یحیی
۵۷چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرارسید، پسری بـه دنیـا آورد.۵۸همسایگان و خویشان چون شنیدند کـه خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، درون شادی او سهیم شدند.
۵۹روز هشتم، به منظور آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و مـیخواستند نام پدرش زکریـا را بر او بگذارند.۶۰امّا مادر نوزاد گفت: «نـه! نام او حتما یحیی باشد.»۶۱گفتند: «از خویشان توی چنین نامـی نداشته است.»۶۲پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویـا شدند.۶۳زکریـا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!»۶۴دردم، زبانش باز شد و دهان بـه ستایش خدا گشود.۶۵ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم درون سرتاسر کوهستان یـهودیـه درون اینباره گفتگو مـید.۶۶هرکه این سخنان را مـیشنید، درون دل خود مـیاندیشید که: «این کودک چگونـهی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
نبوّت زکریـا
۶۷آنگاه پدر او، زکریـا، از روحالقدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
۶۸«ستایش بر خداوند، خدای اسرائیل،
زیرا بـه یـاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.
۶۹او به منظور ما شاخِ نجاتی
در خاندان خادمش، داوود، برپای داشته است،
۷۰چنانکه از دیرباز
به زبان پیـامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که
۷۱ما را از دست دشمنان
و همۀانی کـه از ما نفرت دارند، نجات بخشد،
۷۲تا بر پدرانمان رحمت بنماید
و عهد مقدّس خویش بهیـاد آورَد؛
۷۳همان سوگندی را که
برای پدرمان ابراهیم یـاد کرد
۷۴که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
و یـاریمان دهد کـه او را بیهیچ واهمـه عبادت کنیم،
۷۵در حضورش،
با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایـام عمر.
۷۶و تو، ای فرزندم، پیـامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد که تا راه را به منظور او آماده سازی،
۷۷و بـه قوم او این معرفت را عطا کنی
که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات مـیبخشد.
۷۸زیرا خدای ما را دلی هست پر زِ رحمت،
وَز همـینرو، آفتاب تابان از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد
۷۹تاانی را کـه در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،
و گامـهای ما را درون مسیر صلح هدایت فرماید.»
۸۰و امّا آن کودک رشد مـیکرد و در روح، نیرومند مـیشد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، درون بیـابان بهسر مـیبرد.
مـیلاد عیسی مسیح
۱در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد که تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.۲این نخستین سرشماری بود و در ایـام فرمانداری کورینیوس بر سوریـه انجام مـیشد.۳پس، هرروانۀ شـهر خود شد که تا نامنویسی شود.۴یوسف نیز از شـهر ناصرۀ جلیل رهسپار بیتلِحِم، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود.۵او بـه آنجا رفت که تا با نامزدش مریم کـه زایمانش نزدیک بود، نامنویسی کنند.۶هنگامـی کـه آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرارسید۷و نخستین فرزندش را کـه پسر بود بـه دنیـا آورد. او را درون قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا درون مـهمانسرا جایی برایشان نبود.
شبانان و فرشتگان
۸در آن نواحی، شبانانی بودند کـه در صحرا بهسر مـیبردند و شبهنگام از گلۀ خود پاسداری مـید.۹ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت د،۱۰امّا فرشته بـه آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادیبخش کـه برای تمامـی قوم است:۱۱امروز درون شـهر داوود، نجاتدهندهای به منظور شما بـه دنیـا آمد. او خداوندْ مسیح است.۱۲نشانـه به منظور شما این هست که نوزادی را درون قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یـافت.»۱۳ناگاه گروهی عظیم از لشکریـان آسمان ظاهر شدند کـه همراه آن فرشته درون ستایش خدا مـیگفتند:
۱۴«جلال بر خدا درون عرش برین،
و صلح و سلامت بر مردمانی کـه بر زمـین مورد لطف اویند.»
۱۵و چون فرشتگان از نزد ایشان بـه آسمان رفتند، شبانان بـه یکدیگر گفتند: «بیـایید بـه بیتلِحِم برویم و آنچه را رویداده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.»۱۶پس بهشتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته درون آخور را یـافتند.۱۷چون نوزاد را دیدند، سخنی را کـه دربارۀ او بـه ایشان گفته شده بود، پخش د.۱۸و هرکه مـیشنید، از سخن شبانان درون شگفت مـیشد.۱۹امّا مریم، اینـهمـه را بهخاطر مـیسپرد و در دل خود بـه آنـها مـیاندیشید.۲۰پس شبانان بازگشتند، درون حالی کـه خدا را به منظور هرآنچه دیده و شنیده بودند حمد و ثنا مـیگفتند، چراکه همـه مطابق بود با آنچه بدیشان گفته شده بود.
آیین تقدیم عیسی درون خانۀ خدا
۲۱در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرارسید، او را عیسی نام نـهادند. این همان نامـی بود کـه فرشته، پیش از قرار گرفتن او درون رَحِم مریم، بر وی نـهاده بود.
۲۲چون ایـام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی بهپایـان رسید، یوسف و مریم، عیسای نوزاد را بـه اورشلیم بردند که تا او را بـه خداوند تقدیم کنند،۲۳طبق حکم شریعت خداوند کـه مـیفرماید: «هر پسری کـه نخستزاده باشد، حتما به خداوند وقف شود»؛۲۴و نیز که تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه درون شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یـا جوجه کبوتر».
۲۵در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، درون اورشلیم مـیزیست کـه در انتظار تسلی اسرائیل بود و روحالقدس بر او قرار داشت.۲۶روحالقدس بر وی آشکار کرده بود کـه تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرونخواهد بست.۲۷پس شَمعون بـه هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند که تا آیین شریعت را برایش بهجای آورند،۲۸شَمعون درون آغوشش گرفت و خدا را ستایشکنان گفت:
۲۹«ای خداوند، حال بنا بـه وعدۀ خود،
خادمت را بهسلامت مرخص فرما.
۳۰زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
۳۱نجاتی کـه در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کردهای،
۳۲نوری به منظور آشکار حقیقت بر دیگر قومـها
و جلالی به منظور قوم تو اسرائیل.»
۳۳پدر و مادر عیسی از سخنانی کـه دربارۀ او گفته شد، درون شگفت شدند.۳۴سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر هست که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیـاری از قوم اسرائیل شود. او آیت و نشانی خواهد بود کـه در برابرش خواهند ایستاد،۳۵و بدینسان، اندیشۀ دلهای بسیـاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز درون قلب تو فروخواهد رفت.»
۳۶در آنجا نبیـهای مـیزیست، حَنّا نام، فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، کـه بسیـار سالخورده بود. حَنّا بعد از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود۳۷و که تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچگاه معبد را ترک نمـیکرد، بلکه شبانـهروز، با روزه و دعا بـه عبادت مشغول بود.۳۸حَنّا نیز درون همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀانی کـه چشمانتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
۳۹چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را بهکمال بهجای آوردند، بـه شـهر خود ناصره، واقع درون جلیل، بازگشتند.۴۰باری، آن کودک رشد مـیکرد و قوی مـیشد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
عیسای نوجوان درون خانۀ خدا
۴۱والدین عیسی هر سال به منظور عید پِسَخ بـه اورشلیم مـیرفتند.۴۲چون عیسی دوازده ساله شد، بـه رسم عید بـه اورشلیم رفتند.۴۳پس از پایـان آیین عید، چون والدینش راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان درون اورشلیم ماند. امّا آنـها از این امر آگاه نبودند،۴۴بلکه چون مـیپنداشتند درون کاروان است، روزی تمام سفر د. سرانجام بـه جستجوی عیسی درون مـیان خویشاوندان و دوستان برآمدند.۴۵و چون او را نیـافتند، درون جستجویش بـه اورشلیم بازگشتند.۴۶پس از سه روز، سرانجام او را درون معبد یـافتند. درون مـیان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا مـیداد و از آنـها پرسشـها مـیکرد.۴۷هرکه سخنان او را مـیشنید، از فهم او و پاسخهایی کـه مـیداد، درون شگفت مـیشد.۴۸چون والدینش او را درون آنجا دیدند، شگفتزده شدند. مادرش بـه او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیـار درون جستجوی تو بودیم.»۴۹امّا او درون پاسخ گفت: «چرا مرا مـیجستید؟ مگر نمـیدانستید کـه مـیباید درون خانۀ پدرم باشم؟»۵۰امّا آنـها معنای این سخن را درنیـافتند.۵۱پس با ایشان بـه راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامـی این امور را بهخاطر مـیسپرد.
۵۲و عیسی درون قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی مـیکرد.
یحیی، هموارکنندۀ راه مسیح
لوقا ۳:۲-۱۰ - مَتّی ۳:۱-۱۰؛ مَرقُس ۱:۳-۵
لوقا ۳:۱۶ و ۱۷ - مَتّی ۳:۱۱ و ۱۲؛ مَرقُس ۱:۷ و ۸
۱در پانزدهمـین سالِ فرمانروایی تیبِریوسِ قیصر، هنگامـی کـه پُنتیوس پیلاتُس والی یـهودیـه بود، هیرودیس حاکم جلیل، برادرش فیلیپُس حاکم ایتوریـه و تْراخونیتیس، لیسانیوس حاکم آبیلینی،۲و حَنّا و قیـافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا درون بیـابان بر یحیی، پسر زکریـا، نازل شد.۳پس یحیی بـه سرتاسر نواحی اردن مـیرفت و به مردم موعظه مـیکرد کـه برای آمرزش گناهان خود توبه کنند و تعمـید گیرند.۴در اینباره درون کتاب سخنان اِشَعْیـای نبی آمده هست که:
«ندای آن کـه در بیـابان فریـاد برمـیآورد،
”راه را به منظور خداوند آماده کنید!
مسیر او را هموار سازید!
۵همۀ درهها پر و همۀ کوهها و تپهها پست خواهند شد؛
راههای کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت.
۶آنگاه تمامـی بشر نجات خدا را خواهند دید.“»
۷یحیی خطاب بـه جماعتی کـه برای تعمـید گرفتن نزد او مـیآمدند، مـیگفت: «ای افعیزادگان، چهی بـه شما هشدار داد که تا از غضبی کـه در پیش هست بگریزید؟۸پس ثمرات شایستۀ توبه بیـاورید و با خود مگویید که: ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا بـه شما مـیگویم، خدا قادر هست از این سنگها فرزندان به منظور ابراهیم پدید آورد.۹هماکنون تیشـه بر ریشۀ درختان نـهاده شده است. هر درختی کـه مـیوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.»
۱۰جماعت از او پرسیدند: «پس چه کنیم؟»۱۱پاسخ داد: «آن کـه دو جامـه دارد، یکی را بـه آن کـه ندارد بدهد، و آن کـه خوراک دارد نیز چنین کند.»۱۲خراجگیران نیز آمدند که تا تعمـید گیرند. از او پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟»۱۳به ایشان گفت: «بیش از اندازۀ مقرر خراج مستانید.»۱۴سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» گفت: «بهزور ازی پول نگیرید و بر هیچافترا مزنید و به مزد خویش قانع باشید.»
۱۵مردم مشتاقانـه درون انتظار بودند و با خود مـیاندیشیدند کـه آیـا ممکن هست یحیی همان مسیح باشد؟۱۶پاسخ یحیی بـه همۀ آنان این بود: «من شما را با آب تعمـید مـیدهم، امّای تواناتر از من خواهد آمد کـه من حتی شایسته نیستم بند کفشـهایش را بگشایم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمـید خواهد داد.۱۷او کجبیل خود را درون دست دارد که تا خرمنگاه خویش را پاک کند و گندم را درون انبار خویش ذخیره نماید، امّا کاه را درون آتشی خاموشیناپذیر خواهد سوزانید.»
۱۸و یحیی با اندرزهای بسیـار دیگر بـه مردم بشارت مـیداد.۱۹امّا چون هیرودیسِ حاکم، دربارۀ هیرودیـا، همسر برادرش، و نیز شرارتهای دیگری کـه کرده بود، از یحیی توبیخ شد،۲۰او را بـه زندان افکند و بدینگونـه خطایی دیگر بر خطاهای خود افزود.
تعمـید عیسی و شجرهنامۀ او
لوقا ۳:۲۱ و ۲۲ - مَتّی ۳:۱۳-۱۷؛ مَرقُس ۱:۹-۱۱
لوقا ۳:۲۳-۳۸ - مَتّی ۱:۱-۱۷
۲۱هنگامـی کـه مردم همـه تعمـید مـیگرفتند و عیسی نیز تعمـید گرفته بود و دعا مـیکرد، آسمان گشوده شد۲۲و روحالقدس بـه شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرودآمد، و ندایی از آسمان دررسید کـه «تو پسر محبوب من هستی، و من از تو خشنودم.»
۲۳عیسی حدود سی سال داشت کـه خدمت خود را آغاز کرد. او بـه گمان مردم پسر یوسف بود، و یوسف، پسر هالی،۲۴پسر مَتّات، پسر لاوی، پسر مَلْکی، پسر یَنّا، پسر یوسف،۲۵پسر مَتّاتیـا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حَسْلی، پسر نَجّای،۲۶پسر مَئَت، پسر مَتّاتیـا، پسر شِمْعی، پسر یوسف، پسر یـهودا،۲۷پسر یوحَنان، پسر ریسا، پسر زِروبابِل، پسر شِئَلْتیئیل، پسر نِیْری،۲۸پسر مَلْکی، پسر اَدّی، پسر قوصام، پسر ایلمودام، پسر عیر،۲۹پسر یوشع، پسر الیعازَر، پسر یوریم، پسر مَتّات، پسر لاوی،۳۰پسر شَمعون، پسر یـهودا، پسر یوسف، پسر یونان، پسر ایلیـاقیم،۳۱پسر مَلیـا، پسر مـینان، پسر مَتّاتا، پسر ناتان، پسر داوود،۳۲پسر یِسای، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر سَلمون، پسر نَحْشون،۳۳پسر عَمـیناداب، پسر اَرام، پسر حِصْرون، پسر فارِص، پسر یـهودا،۳۴پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارَح، پسر ناحور،۳۵پسر سُروج، پسر رَعو، پسر فالَج، پسر عابِر، پسر شالَح،۳۶پسر قَینان، پسر اَرْفَکْشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لامَک،۳۷پسر مَتوشالح، پسر خَنوخ، پسر یـارِد، پسر مَهَلَلئیل، پسر قَینان،۳۸پسر اَنوش، پسر شِیث، پسر آدم، پسر خدا.
عیسی درون بوتۀ آزمایش
لوقا ۴:۱-۱۳ - مَتّی ۴:۱-۱۱؛ مَرقُس ۱:۱۲ و ۱۳
۱عیسی پر از روحالقدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را درون بیـابان هدایت مـیکرد.۲در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. درون آن روزها چیزی نخورد، و در پایـان آن مدت، گرسنـه شد.۳پس ابلیس بـه او گفت: «اگر پسر خدایی، بـه این سنگ بگو نان شود.»۴عیسی پاسخ داد: «نوشته شده هست که ”انسان تنـها بـه نان زنده نیست.“»
۵سپس ابلیس او را بـه مکانی بلند برد و دردَمـی همۀ حکومتهای جهان را بـه او نشان داد۶و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامـی شکوه اینـها را بـه تو خواهم بخشید، زیرا کـه به من سپرده شده هست و مختارم آن را بـه هرکه بخواهم بدهم.۷کافی هست پرستشم کنی که تا اینـهمـه از آن تو گردد.»۸عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است،
«”خداوند، خدای خود را بپرست
و تنـها او را خدمت کن.“»
۹آنگاه ابلیس او را بـه شـهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا بهزیر افکن.۱۰زیرا نوشته شده است:
«”دربارۀ تو بـه فرشتگان خود فرمان خواهد داد
تا از تو محافظت کنند.
۱۱آنـها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت
مبادا پایت بـه سنگی برخورَد.“»
۱۲عیسی پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را مـیازما.“»۱۳چون ابلیس همۀ این وسوسهها را بهپایـان رسانید، او را که تا فرصتی دیگر ترک گفت.
طرد عیسی درون ناصره
۱۴عیسی بـه نیروی روح بـه جلیل بازگشت و خبر او درون سرتاسر آن نواحی پیچید.۱۵او درون کنیسههای ایشان تعلیم مـیداد، و همـه وی را مـیستودند.
۱۶پس بـه شـهر ناصره کـه در آن پرورش یـافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول بـه کنیسه درآمد. و برخاست که تا تلاوت کند.۱۷طومار اِشَعْیـای نبی را بـه او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یـافت کـه مـیفرماید:
۱۸«روح خداوند بر من است،
زیرا مرا مسح کرده
تا فقیران را بشارت دهم
و مرا فرستاده که تا رهایی را بـه اسیران
و بینایی را بـه نابینایـان اعلام کنم،
و ستمدیدگان را رهایی بخشم،
۱۹و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»
۲۰سپس طومار را فروپیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همـه درون کنیسه بـه او چشم دوخته بودند.۲۱آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامـی کـه بدان گوش فرامـیدادید، جامۀ عمل پوشید.»۲۲همـه از او نیکو مـیگفتند و از کلام فیض درون شگفت بودند و مـیگفتند: «آیـا این پسر یوسف نیست؟»۲۳عیسی بـه ایشان گفت: «بیگمان این مَثَل را بر من خواهید آورد کـه ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیدهایم درون کَفَرناحوم کردهای، اینجا درون زادگاه خویش نیز انجام بده.“»۲۴سپس افزود: «آمـین، بـه شما مـیگویم کـه هیچ پیـامبری درون دیـار خویش پذیرفته نیست.۲۵یقین بدانید کـه در زمان الیـاس، هنگامـی کـه آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمـین را فراگرفت، بیوهزنان بسیـار درون اسرائیل بودند.۲۶امّا الیـاس نزد هیچیک فرستاده نشد مگر نزد بیوهزنی درون شـهر صَرَفَه درون سرزمـین صیدون.۲۷در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامـیان بسیـار درون اسرائیل بودند، ولی هیچیک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعْمانِ سُریـانی.»۲۸آنگاه همۀانی کـه در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند۲۹و برخاسته، او را از شـهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی کـه شـهر بر آن بنا شده بود، بردند که تا از آنجا بـه زیرش افکنند.۳۰امّا او از مـیانشان گذشت و رفت.
شفای مرد دیوزده
لوقا ۴:۳۱-۳۷ - مَرقُس ۱:۲۱-۲۸
۳۱سپس عیسی بـه کَفَرناحوم، شـهری درون جلیل، فرود شد و در روز شَبّات بـه تعلیم مردم پرداخت.۳۲آنان از تعلیم او درون شگفت شدند، زیرا درون کلامش اقتدار بود.۳۳امّا درون کنیسه، مردی دیوزده بود کـه روح پلید داشت. او بـه آواز بلند فریـاد برآورد:۳۴«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیـا آمدهای نابودمان کنی؟ مـیدانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!»۳۵عیسی روح پلید را نـهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیـا!» آنگاه دیو، آن مرد را درون حضور همگان بر زمـین زد و بیآنکه آسیبی بـه او برساند، از او بیرون آمد.۳۶مردم همـه شگفتزده بـه یکدیگر مـیگفتند: «این چه کلامـی است؟ او با اقتدار و قدرت بـه ارواح پلید فرمان مـیدهد و آنـها نیز از مردم بیرون مـیآیند!»۳۷بدینگونـه خبر کارهای او درون سرتاسر آن نواحی پیچید.
شفای مادرزن پِطرُس و بسیـاری دیگر
لوقا ۴:۳۸-۴۱ - مَتّی ۸:۱۴-۱۷
لوقا ۴:۳۸-۴۳ - مَرقُس ۱:۲۹-۳۸
۳۸آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یـاریاش کند.۳۹او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نـهیب زد، و تبش قطع شد. او بیدرنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنـها شد.
۴۰هنگام غروب، همۀانی کـه بیمارانی مبتلا بـه امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نـهاد و شفایشان داد.۴۱دیوها نیز از بسیـاری بیرون مـیآمدند و فریـادکنان مـیگفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنـها را نـهیب مـیزد و نمـیگذاشت سخنی بگویند، زیرا مـیدانستند مسیح است.
دعای عیسی درون خلوت
۴۲بامدادان، عیسی بـه خلوتگاهی رفت. امّا مردم او را مـیجُستند و چون بـه جایی کـه بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند.۴۳ولی او گفت: «من حتما پادشاهی خدا را درون شـهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چراکه بـه همـین منظور فرستاده شدهام.»۴۴پس بـه موعظه درون کنیسههای یـهودیـه ادامـه داد.
نخستین شاگردان عیسی
لوقا ۵:۱-۱۱ - مَتّی ۴:۱۸-۲۲؛
مَرقُس ۱:۱۶-۲۰؛ یوحنا ۱:۴۰-۴۲
۱یک روز کـه عیسی درون کنار دریـاچۀ جِنیسارِت ایستاده بود و جمعیت از هرسو بر او ازدحام مـید که تا کلام خدا را بشنوند،۲در کنار دریـا دو قایق دید کـه صیـادان از آنـها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند.۳پس بر یکی از آنـها کـه متعلق بـه شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت.۴چون سخنانش بهپایـان رسید، بـه شَمعون گفت: «قایق را بـه جایی عمـیق ببر، و تورها را به منظور صید ماهی درون آب افکنید.»۵شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو مـیگویی، تورها را درون آب خواهیم افکند.»۶وقتی چنین د، آنقدر ماهی گرفتند کـه چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود!۷از اینرو، از دوستان خود درون قایق دیگر بـه اشاره خواستند که تا به یـاریشان آیند. آنـها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر د کـه چیزی نمانده بود درون آب فروروند.۸چون شَمعون پِطرُس این را دید، بهپاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!»۹چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفتزده بودند.۱۰یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز کـه همکار شَمعون بودند، همـین حال را داشتند. عیسی بـه شَمعون گفت: «مترس، از این بعد مردم را صید خواهی کرد.»۱۱پس آنـها قایقهای خود را بـه ساحل راندند و همـهچیز را ترک گفته، از پی او روانـه شدند.
شفای مرد جذامـی
لوقا ۵:۱۲-۱۴ - مَتّی ۸:۲-۴؛ مَرقُس ۱:۴۰-۴۴
۱۲روزی دیگر کـه عیسی درون یکی از شـهرها بود، مردی آمد کـه جذام تمام بدنش را فراگرفته بود. چون عیسی را دید، روی بر خاک نـهاد و التماسکنان گفت: «سرور من، اگر بخواهی مـیتوانی پاکم سازی.»۱۳عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «مـیخواهم؛ پاک شو!» دردم، جذامْ آن مرد را ترک گفت.۱۴سپس بـه او امر فرمود: «بهی چیزی مگو، بلکه برو و خود را بـه کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیـهایی را کـه موسی امر کرده است، تقدیم کن که تا برای آنان گواهی باشد.»۱۵با اینـهمـه، خبر کارهای او هرچه بیشتر پخش مـیشد، چندان کـه جماعتهای بسیـار گردمـیآمدند که تا سخنانش را بشنوند و از بیماریـهای خود شفا یـابند.۱۶امّا عیسی اغلب بـه جاهای دورافتاده مـیرفت و در تنـهایی دعا مـیکرد.
شفای مرد مفلوج
لوقا ۵:۱۸-۲۶ - مَتّی ۹:۲-۸؛ مَرقُس ۲:۳-۱۲
۱۷روزی از روزها عیسی تعلیم مـیداد و فَریسیـان و معلمان شریعت از همۀ شـهرهای جلیل و یـهودیـه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند به منظور شفای بیماران با او بود.۱۸ناگاه چند مرد از راه رسیدند کـه مفلوجی را بر تختی حمل مـید. ایشان کوشیدند او را بهدرون خانـه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.۱۹امّا چون بهسبب ازدحام جمعیت راهی نیـافتند، بـه بام خانـه رفتند و از مـیان سفالها مفلوج را با تختش پایین فرستادند و وسط جمعیت، درون برابر عیسی نـهادند.۲۰چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»۲۱امّا فَریسیـان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست کـه کفر مـیگوید؟ چهی جز خدا مـیتواند گناهان را بیـامرزد؟»۲۲عیسی دریـافت چه مـیاندیشند و پرسید: «چرا درون دل چنین مـیاندیشید؟۲۳گفتن کدامـیک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یـا اینکه ”برخیز و راه برو“؟۲۴حال که تا بدانید کـه پسر انسان بر زمـین اقتدار آمرزش گناهان را دارد...» - بـه مرد مفلوج گفت - «به تو مـیگویم: برخیز، بستر خود برگیر و به خانـه برو!»۲۵دردم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویـان بـه خانـه رفت.۲۶همـه از این رویداد درون شگفت شده، خدا را تمجید د و در حالی کـه ترس وجودشان را فراگرفته بود، مـیگفتند: «امروز چیزهای شگفتانگیز دیدیم.»
دعوت از لاوی
لوقا ۵:۲۷-۳۲ - مَتّی ۹:۹-۱۳؛ مَرقُس ۲:۱۴-۱۷
۲۷سپس عیسی از آن خانـه بیرون آمد و خراجگیری را دید، لاوی نام، کـه در خراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیـا.»۲۸لاوی برخاسته، همـهچیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.
۲۹او درون خانۀ خویش ضیـافتی بزرگ بـه افتخار عیسی برپا کرد، و جمعی بزرگ از خراجگیران و دیگر مردم، با آنـها بر سفره نشستند.۳۰امّا فَریسیـان و گروهی از علمای دین کـه از فرقۀ آنـها بودند، شِکوِهکنان بـه شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خراجگیران و گناهکاران مـیخورید و مـیآشامـید؟»۳۱عیسی پاسخ داد: «بیمارانند کـه به طبیب نیـاز دارند، نـه تندرستان.۳۲من به منظور دعوت پارسایـان نیـامدهام، بلکه آمدهام که تا گناهکاران را بـه توبه دعوت کنم.»
سؤال دربارۀ روزه
لوقا ۵:۳۳-۳۹ - مَتّی ۹:۱۴-۱۷؛ مَرقُس ۲:۱۸-۲۲
۳۳به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه مـیگیرند و دعا مـیکنند؛ شاگردان فَریسیـان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همـیشـه درون حال خوردن و نوشیدنند.»۳۴عیسی پاسخ داد: «آیـا مـیتوان مـیهمانان عروسی را که تا زمانی کـه داماد با آنـهاست، بـه روزه واداشت؟۳۵امّا زمانی خواهد رسید کـه داماد از ایشان گرفته شود. درون آن ایـام روزه خواهند گرفت.»۳۶پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچتکهای از جامۀ نو را نمـیبُرَد که تا آن را بـه جامـهای کهنـه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامـه کهنـه وصلهای هست ناجور.۳۷نیزی نو را درون مَشکهای کهنـه نمـیریزد. زیرا اگر چنین کند، نو مَشکها را خواهد درید و خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد.۳۸ نو را درون مَشکهای نو حتما ریخت.۳۹وی بعد از نوشیدن کهنـه خواهان تازه نیست، زیرا مـیگوید: ” کهنـه بهتر است.“»
صاحب روز شَبّات
لوقا ۶:۱-۱۱ - مَتّی ۱۲:۱-۱۴؛ مَرقُس ۲:۲۳ - ۳:۶
۱در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از مـیان مزارع گندم مـیگذشت و شاگردانش خوشـههای گندم را مـیچیدند و بهدست ساییده، مـیخوردند.۲امّا تنی چند از فَریسیـان گفتند: «چرا کاری مـیکنید کـه انجامش درون روز شَبّات جایز نیست؟»۳عیسی پاسخ داد: «مگر نخواندهاید کـه داوود چه کرد، آنگاه کـه خود و یـارانش گرسنـه بودند؟۴او بـه خانۀ خدا درآمد و نان تقدیمـی را برگرفت و خورد و به یـارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنـها به منظور کاهنان جایز است.»۵و درون ادامـه فرمود: «پسر انسان صاحب شَبّات است.»
شفای مرد علیل
۶در شَبّاتی دیگر، بـه کنیسه درآمد و به تعلیم پرداخت. مردی آنجا بود کـه دست راستش خشک شده بود.۷علمای دین و فَریسیـان، عیسی را زیر نظر داشتند که تا ببینند آیـا درون روز شَبّاتی را شفا مـیدهد یـا نـه؛ زیرا درون پی دستاویزی بودند که تا به او اتهام زنند.۸امّا عیسی کـه از افکارشان آگاه بود، مرد خشکدست را گفت: «برخیز و در برابر همـه بایست.» او نیز برخاست و ایستاد.۹عیسی بـه آنان گفت: «از شما مـیپرسم، کدامـیک درون روز شَبّات رواست: نیکی یـا بدی، نجات جان انسان یـا نابود آن؟»۱۰پس چشم بـه جانب یکایک ایشان گرداند و سپس خطاب بـه آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» چنین کرد، و دستش سالم شد.۱۱امّا آنان سخت خشمگین شدند و با یکدیگر بـه م نشستند کـه با عیسی چه کنند.
انتخاب دوازده رسول
لوقا ۶:۱۳-۱۶ - مَتّی ۱۰:۲-۴؛
مَرقُس ۳:۱۶-۱۹؛ اعمال ۱:۱۳
۱۲یکی از آن روزها، عیسی به منظور دعا بـه کوهی رفت و شب را درون عبادت خدا بـه صبح رساند.۱۳بامدادان شاگردانش را فراخواند، و از مـیان آنان دوازده تن را برگزید و ایشان را رسول خواند:۱۴شَمعون (که او را پِطرُس نامـید)، آندریـاس (برادر پِطرُس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپُس، بَرتولْما،۱۵مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، شَمعون معروف بـه غیور،۱۶یـهودا پسر یعقوب، و یـهودای اِسْخَریوطی کـه به وی خیـانت کرد.
«خوشابهحال شما»
لوقا ۶:۲۰-۲۳ - مَتّی ۵:۳-۱۲
۱۷عیسی همراه ایشان از کوه فرود آمد و در مکانی هموار ایستاد. بسیـاری از شاگردانش و انبوهی از مردم از سرتاسر یـهودیـه، اورشلیم، و از شـهرهای ساحلی صور و صیدون، آنجا حضور داشتند.۱۸آنـها آمده بودند که تا سخنان او را بشنوند و از بیماریـهای خود شفا یـابند؛ وانی کـه ارواح پلید آزارشان مـیداد، شفا مـییـافتند.۱۹مردم همـه مـیکوشیدند او را لمس کنند، زیرا نیرویی از وی صادر مـیشد کـه همگان را شفا مـیبخشید.
۲۰آنگاه عیسی بر شاگردانش نظر افکند و گفت:
«خوشابهحال شما کـه فقیرید،
زیرا پادشاهی خدا از آن شماست.
۲۱خوشابهحال شما کـه اکنون گرسنـهاید،
زیرا سیر خواهید شد.
خوشابهحال شما کـه اکنون گریـانید،
زیرا خواهید خندید.
۲۲«خوشابهحال شما آنگاه کـه مردم بهخاطر پسر انسان، بر شما نفرت گیرند و شما را از جمع خود برانند و دشنام دهند و بدنام سازند.۲۳در آن روز، شادی و پایکوبی کنید، زیرا پاداشتان درون آسمان عظیم است. چراکه پدران آنـها نیز با پیـامبران چنین د.
۲۴«امّا وای بر شما کـه دولتمندید،
زیرا تسلی خود را یـافتهاید.
۲۵وای بر شما کـه اکنون سیرید،
زیرا گرسنـه خواهید شد.
وای بر شما کـه اکنون خندانید،
زیرا ماتم خواهید کرد و زاری خواهید نمود.
۲۶وای بر شما آنگاه کـه همگان زبان بـه ستایشتان بگشایند، زیرا پدران آنـها نیز با پیـامبران دروغین چنین د.
محبت بـه دشمنان
لوقا ۶:۲۹ و ۳۰ - مَتّی ۵:۳۹-۴۲
۲۷«امّا ای شنوندگان، بـه شما مـیگویم کـه دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان کـه از شما نفرت دارند، نیکی کنید.۲۸برای هرکه نفرینتان کند برکت بطلبید، و هررا کـه آزارتان دهد دعای خیر کنید.۲۹اگری بر یک گونۀ تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز بـه جانب او بگردان. اگری ردایت را از تو بستاند، پیراهنت را نیز از او دریغ مکن.۳۰اگری چیزی از تو بخواهد بـه او بده، و اگر مال تو را غصب کند، از او بازمخواه.۳۱با مردم همانگونـه رفتار کنید کـه مـیخواهید با شما رفتار کنند.
۳۲«اگر تنـها آنان را محبت کنید کـه شما را محبت مـیکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت مـیکنند.۳۳و اگر فقط بهانی نیکی کنید کـه به شما نیکی مـیکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین مـیکنند.۳۴و اگر فقط بهانی قرض دهید کـه امـید عوض از آنان دارید، چه برتری خواهید داشت؟ حتی گناهکاران نیز بـه گناهکاران قرض مـیدهند که تا روزی از ایشان عوض بگیرند.۳۵امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنـها نیکی نمایید، و بدون امـیدِ عوض، بـه ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندان خدای متعال خواهید بود، چه او با ناسپاسان و بدکاران مـهربان است.۳۶پس رحیم باشید، چنان کـه پدر شما رحیم است.
محکوم دیگران
لوقا ۶:۳۷-۴۲ - مَتّی ۷:۱-۵
۳۷«داوری نکنید که تا بر شما داوری نشود. محکوم نکنید که تا محکوم نشوید. ببخشایید که تا بخشوده شوید.۳۸بدهید که تا به شما داده شود. پیمانـهای پُر، فشرده، تکانداده و لبریز درون دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا با هر پیمانـهای کـه بدهید، با همان پیمانـه بـه شما داده خواهد شد.»
۳۹و این مَثَل را نیز برایشان آورد: «آیـا کور مـیتواند عصاکش کور دیگر شود؟ آیـا هر دو درون چاه نخواهند افتاد؟۴۰شاگرد، برتر از استاد خود نیست، امّا هرکه تعلیم و تربیتش بهکمال رسد، همچون استاد خود خواهد شد.
۴۱«چرا پَرِکاهی را درون چشم برادرت مـیبینی، امّا از چوبی کـه در چشم خود داری غافلی؟۴۲چگونـه مـیتوانی بـه برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پَرِکاه را از چشمت بهدر آورم“، ولی چوب را درون چشم خود نمـیبینی؟ ای ریـاکار، نخست چوب را از چشم خود بهدرآر، آنگاه بهتر خواهی دید که تا پَرِکاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
درخت و مـیوهاش
لوقا ۶:۴۳ و ۴۴ - مَتّی ۷:۱۶ و ۱۸ و ۲۰
۴۳«هیچ درخت نیکو، مـیوۀ بد بهبار نمـیآوَرَد و هیچ درخت بد، مـیوۀ نیکو نمـیدهد.۴۴هر درختی را از مـیوهاش مـیتوان شناخت. نـه از بوتۀ خار مـیتوان انجیر چید، و نـه از بوتۀ تمشک، انگور!۴۵شخص نیک از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمـیآورد، و شخص بد از خزانۀ بدِ دل خود، بدی. زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن مـیگوید.
معمار دانا و معمار نادان
لوقا ۶:۴۷-۴۹ - مَتّی ۷:۲۴-۲۷
۴۶«چگونـه هست که مرا ”سرورم، سرورم“ مـیخوانید، امّا بـه آنچه مـیگویم عمل نمـیکنید؟۴۷آن کـه نزد من مـیآید و سخنانم را مـیشنود و به آن عمل مـیکند، بـه شما مـینمایـانم بـه چه مـیمانَد.۴۸اوی را مانَد کـه برای بنای خانـهای، زمـین را گود کَند و پیِ خانـه را بر صخره نـهاد. چون سیل آمد و سیلاب بر آن خانـه هجوم برد، نتوانست آن را بجنباند، زیرا محکم ساخته شده بود.۴۹امّا آن کـه سخنانم را مـیشنود ولی بـه آن عمل نمـیکند،ی را مانَد کـه خانـهای بدون پی، بر زمـین ساخت. چون سیلاب بر آن خانـه هجوم برد، دردم فروریخت و ویرانی عظیم بر جای نـهاد.»
ایمان نظامـی رومـی
لوقا ۷:۱-۱۰ - مَتّی ۸:۵-۱۳
۱چون عیسی تمامـی گفتار خود را با مردم بهپایـان رسانید، بـه کَفَرناحوم درآمد.۲آنجا یک نظامـی رومـی بود کـه غلامـی بس عزیز داشت. غلام بیمار و در آستانۀ مرگ بود.۳نظامـی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یـهود را نزدش فرستاد که تا از او بخواهند بیـاید و غلامش را شفا دهد.۴آنـها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیـار بـه او گفتند: «این مرد سزاوار هست این لطف را درون حقش ی،۵زیرا قوم ما را دوست مـیدارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.»۶پس عیسی همراهشان رفت. بـه نزدیکی خانـه کـه رسید، آن نظامـی چندتن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی.۷از همـینرو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو کـه خدمتکارم شفا خواهد یـافت.۸زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. بـه یکی مـیگویم، ”برو“، مـیرود؛ بـه دیگری مـیگویم، ”بیـا“، مـیآید. بـه غلام خود مـیگویم، ”این را بهجایآر“، بهجای مـیآورد.»۹عیسی چون این را شنید، از او درون شگفت شد و به جمعیتی کـه از پیاش مـیآمدند روی کرد و گفت: «به شما مـیگویم، چنین ایمانی حتی درون اسرائیل هم ندیدهام.»۱۰چون فرستادگان بـه خانـه بازگشتند، غلام را سلامت یـافتند.
زنده پسر بیوهزن
لوقا ۷:۱۱-۱۶ - مشابه اوّل پادشاهان ۱۷:۱۷-۲۴؛
دوّم پادشاهان ۴:۳۲-۳۷؛ مَرقُس ۵:۲۱-۲۴ و ۳۵-۴۳؛ یوحنا ۱۱:۱-۴۴
۱۱چندی بعد، عیسی رهسپار شـهری شد بـه نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی مـید.۱۲به نزدیکی دروازۀ شـهر کـه رسید، دید مردهای را م برند کـه یگانـه پسر بیوهزنی بود. بسیـاری از مردمان شـهر نیز آن زن را همراهی مـید.۱۳خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریـه مکن.»۱۴سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد.انی کـه آن را حمل مـید، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را مـیگویم، برخیز!»۱۵مرده راست نشست و سخنگفتن آغاز کرد! عیسی او را بـه مادرش سپرد.۱۶ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی کـه خدا را ستایش مـید، مـیگفتند: «پیـامبری بزرگ درون مـیان ما ظهور کرده است. خدا بـه یـاری قوم خود آمده است.»۱۷خبر این کار عیسی درون تمام یـهودیـه و نواحی اطراف منتشر شد.
شک یحیی دربارۀ عیسی
لوقا ۷:۱۸-۳۵ - مَتّی ۱۱:۲-۱۹
۱۸شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. بعد او دو تن از آنان را فراخواند۱۹و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیـا تو همانی کـه مـیبایست بیـاید، یـا منتظر دیگری باشیم؟»۲۰آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیـای تعمـیددهنده ما را فرستاده که تا از تو بپرسیم آیـا تو همانی کـه مـیبایست بیـاید، یـا منتظر دیگری باشیم؟»۲۱در همان ساعت، عیسی بسیـاری را از بیماریـها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایـان بسیـار را بینایی بخشید.۲۲پس درون پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیدهاید بـه یحیی بازگویید، کـه کوران بینا مـیشوند، لنگان راه مـیروند، جذامـیان پاک مـیگردند، کران شنوا مـیشوند، مردگان زنده مـیگردند و به فقیران بشارت داده مـیشود.۲۳خوشابهحالی کـه دربارۀ من نلغزد.»
۲۴چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز بـه بیـابان رفته بودید؟ به منظور دیدن نیای کـه از باد درون است؟۲۵برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی کـه جامـهای لطیف دربر دارد؟ آنان کـه جامـههای فاخر مـیپوشند و در تجمّل زندگی مـیکنند، درون قصرهای پادشاهانند.۲۶پس به منظور دیدن چه رفته بودید؟ به منظور دیدن پیـامبری؟ آری، بـه شما مـیگویمـی کـه از پیـامبر نیز برتر است.۲۷او همان هست که دربارهاش نوشته شده:
«”اینک رسول خود را پیشاپیش تو مـیفرستم
که راهت را پیش پایت هموار خواهد کرد.“
۲۸به شما مـیگویم کهی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین درون پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
۲۹همۀ مردمانی کـه این سخنان را شنیدند، حتی خراجگیران، تصدیق د کـه راه خدا حق است، زیرا بهدست یحیی تعمـید گرفته بودند.۳۰امّا فَریسیـان و فقیـهان با امتناع از تعمـید گرفتن بـه دست یحیی، ارادۀ خدا را به منظور خود رد د.
۳۱(عیسی ادامـه داد:) «پس، مردم این نسل را بـه چه تشبیـه کنم؟ بـه چه مـیمانند؟۳۲به کودکانی مانند کـه در بازار مـینشینند و به یکدیگر ندا مـیکنند:
«”برای شما نی نواختیم، نیدید؛
مرثیـه خواندیم، بر نزدید.“
۳۳زیرا یحیـای تعمـیددهنده آمد کـه نـه نان مـیخورْد و نـه مـینوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“۳۴پسر انسان آمد کـه مـیخورَد و مـینوشد؛ مـیگویید، ”مردی هست شکمباره و مـیگسار، دوست خراجگیران و گناهکاران.“۳۵امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن بـه ثبوت مـیرسانند.»
تدهین عیسی بهدست زنی بدکاره
لوقا ۷:۳۷-۳۹ - مشابه مَتّی ۲۶:۶-۱۳؛
مَرقُس ۱۴:۳-۹؛ یوحنا ۱۲:۱-۸
لوقا ۷:۴۱ و ۴۲ - مشابه مَتّی ۱۸:۲۳-۳۴
۳۶روزی یکی از فَریسیـان عیسی را بهصرف غذا دعوت کرد. بعد به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست.۳۷در آن شـهر، زنی بدکاره مـیزیست کـه چون شنید عیسی درون خانۀ آن فَریسی مـیهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد۳۸و گریـان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک بـه شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنـها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد.۳۹چون فَریسیِ مـیزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیـامبر بود، مـیدانست این زن کـه لمسش مـیکند کیست و چگونـه زنی هست - مـیدانست کـه بدکاره است.»۴۰عیسی بـه او گفت: «ای شَمعون، مـیخواهم چیزی بـه تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!»۴۱عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار، از دیگری پنجاه دینار.۴۲امّا چون چیزی نداشتند بـه او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال بـه گمان تو کدامـیک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»۴۳شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن کـه بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.»۴۴آنگاه بهسوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را مـیبینی؟ بـه خانـهات آمدم، و تو به منظور شستن پاهایم آب نیـاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد!۴۵تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمـی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است.۴۶تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد.۴۷پس بـه تو مـیگویم، محبت بسیـار او از آنروست کـه گناهان بسیـارش آمرزیده شده است. امّا آن کـه کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت مـیکند.»۴۸پس رو بـه آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!»۴۹مـیهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست کـه گناهان را نیز مـیآمرزد؟»۵۰عیسی بـه آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، بهسلامت برو!»
مَثَل برزگر
لوقا ۸:۴-۱۵ - مَتّی ۱۳:۲-۲۳؛ مَرقُس ۴:۱-۲۰
۱پس از آن، عیسی شـهر بـه شـهر و روستا بـه روستا مـیگشت و به پادشاهی خدا بشارت مـیداد. آن دوازده تن نیز با وی بودند،۲و نیز شماری از زنان کـه از ارواح پلید و بیماری شفا یـافته بودند: مریم معروف بـه مَجْدَلیّه کـه از او هفت دیو اخراج شده بود،۳یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیـاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود به منظور رفع نیـازهای عیسی و شاگردانش تدارک مـیدیدند.
۴چون مردم از بسیـاری شـهرها بـه دیدن عیسی مـیآمدند و جمعیتی انبوه گردآمد، او این مَثَل را آورد:۵«روزی برزگری به منظور پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر مـیپاشید، برخی درون راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنـها را خوردند.۶برخی دیگر درون زمـین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چراکه رطوبتی نداشت.۷برخی نیز مـیان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنـها را خفه کرد.۸امّا برخی از بذرها درون زمـین نیکو افتاد و نمو کرد و صدچندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا درداد: «هرکه گوش شنوا دارد، بشنود!»
۹شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند.۱۰گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا بـه شما عطا شده است، امّا با دیگران درون قالب مَثَل سخن مـیگویم، تا:
«”بنگرند، امّا نبینند؛
بشنوند، امّا نفهمند.“
۱۱«معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست.۱۲بذرهایی کـه در راه مـیافتد،انی هستند کـه کلام را مـیشنوند، امّا ابلیس مـیآید و آن را از دلشان مـیرباید، که تا نتوانند ایمان آورند و نجات یـابند.۱۳بذرهایی کـه بر زمـین سنگلاخ مـیافتدانی هستند کـه چون کلام را مـیشنوند، آن را با شادی مـیپذیرند، امّا ریشـه نمـیدوانند. اینـها اندک زمانی ایمان دارند، امّا بههنگام آزمایش، ایمان خود را از دست مـیدهند.۱۴بذرهایی کـه در مـیان خارها مـیافتد،انی هستند کـه مـیشنوند، امّا نگرانیـها، ثروت و لذات زندگی آنـها را خفه مـیکند و بهثمر نمـیرسند.۱۵امّا بذرهایی کـه بر زمـین نیکو مـیافتد،انی هستند کـه کلام را با دلی پایکو مـیشنوند و آن را نگاه داشته، پایدار مـیمانند و ثمر مـیآورند.
مَثَل چراغ
۱۶«هیچچراغ را برنمـیافروزد که تا سرپوشی بر آن نـهد یـا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان مـیگذارند که تا هرکه داخل شود، نورش را ببیند.۱۷زیرا هیچچیزِ پنـهانی نیست کـه آشکار نشود و هیچچیز نـهفتهای نیست کـه هویدا نگردد.۱۸پس دقّت کنید چگونـه مـیشنوید، زیرا بـه آن کـه دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن کـه ندارد، همان هم کـه گمان مـیکند دارد، گرفته خواهد شد.»
مادر و برادران عیسی
لوقا ۸:۱۹-۲۱ - مَتّی ۱۲:۴۶-۵۰؛ مَرقُس ۳:۳۱-۳۵
۱۹در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند که تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود کـه نتوانستند بـه او نزدیک شوند.۲۰پس به منظور عیسی خبر آوردند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و مـیخواهند تو را ببینند.»۲۱در پاسخ گفت: «مادر و برادران منانی هستند کـه کلام خدا را مـیشنوند و به آن عمل مـیکنند.»
آرام توفان دریـا
لوقا ۸:۲۲-۲۵ - مَتّی ۸:۲۳-۲۷؛ مَرقُس ۴:۳۶-۴۱
لوقا ۸:۲۲-۲۵ - مشابه مَرقُس ۶:۴۷-۵۲؛ یوحنا ۶:۱۶-۲۱
۲۲روزی عیسی بـه شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریـا برویم.» بعد سوار قایق شدند و به پیش راندند.۲۳و چون مـیرفتند، عیسی بـه خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریـا وزیدن گرفت، چندان کـه قایق از آب پر مـیشد و جانشان بـه خطر افتاد.۲۴شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نـهیب زد. توفان فرونشست و آرامش برقرار شد.۲۵پس بـه ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر مـیپرسیدند: «این کیست کـه حتی بـه باد و آب فرمان مـیدهد و از او فرمان مـیبرند.»
شفای مرد دیوزده
لوقا ۸:۲۶-۳۷ - مَتّی ۸:۲۸-۳۴
لوقا ۸:۲۶-۳۹ - مَرقُس ۵:۱-۲۰
۲۶پس بـه ناحیۀ جَدَریـان رسیدند کـه آن سوی دریـا، مقابل جلیل قرار داشت.۲۷چون عیسی قدم بر ساحل نـهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شـهر بدو برخورد کـه دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانـهای زندگی نکرده بود، بلکه درون گورها بهسر مـیبرد.۲۸چون او عیسی را دید، نعره برکشید و بهپایش افتاد و با صدای بلند فریـاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!»۲۹زیرا عیسی بـه روح پلید دستور داده بود از او بهدر آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را بـه زنجیر مـیبستند و از او نگهبانی مـید، بندها را مـیگسست و دیو او را بـه جایـهای نامسکون مـیکشاند.۳۰عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،» زیرا دیوهای بسیـار بـه درونش رفته بودند.۳۱آنـها التماسکنان از عیسی خواستند کـه بدیشان دستور بازگشت بـه هاویـه ندهد.
۳۲در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک درون دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش د اجازه دهد بهدرون خوکها روند، و او نیز اجازه داد.۳۳پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و بهدرون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه بهدرون دریـا هجوم بردند و غرق شدند.
۳۴چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شـهر و روستا، ماجرا را بازگفتند.۳۵پس مردم بیرون آمدند که تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد کـه دیوها از او بهدر آمده بودند، جامـه بـه تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند.۳۶کسانی کـه ماجرا را بهچشم دیده بودند، به منظور ایشان بازگفتند کـه مرد دیوزده چگونـه شفا یـافته بود.۳۷پس همۀ مردمِ ناحیۀ جَدَریـان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترس بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت.۳۸مردی کـه دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانـه کرد و گفت:۳۹«به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» بعد رفت و در سرتاسر شـهر اعلام کرد کـه عیسی به منظور او چه کرده است.
یکی از رئیسان و زن مبتلا بـه خونریزی
لوقا ۸:۴۰-۵۶ - مَتّی ۹:۱۸-۲۶؛ مَرقُس ۵:۲۲-۴۳
۴۰چون عیسی بازگشت، مردم بهگرمـی از او استقبال د، زیرا همـه چشمبهراهش بودند.۴۱در این هنگام، مردی یـایروس نام، کـه رئیس کنیسه بود، آمد و بهپای عیسی افتاده، التماس کرد بـه خانـهاش برود،۴۲زیرا تنـها ش کـه حدود دوازده سال داشت، درون حال مرگ بود.
هنگامـی کـه عیسی درون راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام مـید.۴۳در آن مـیان، زنی بود کـه دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،]ی را توانِ درمانش نبود.۴۴او سر بـه عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. دردم خونریزیاش قطع شد.۴۵عیسی پرسید: «چهی مرا لمس کرد؟» چون همـه انکار د، پِطرُس گفت: «استاد، مردم از هرسو احاطهات کردهاند و بر تو ازدحام مـیکنند!»۴۶امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریـافتم نیرویی از من صادر شد!»۴۷آن زن چون دید نمـیتواند پنـهان بماند، با ترس و لرز پیش آمد و بهپای او افتاد و در برابر همگان گفت کـه چرا او را لمس کرده و چگونـه دردَم شفا یـافته است.۴۸عیسی بـه او گفت: «م، ایمانت تو را شفا داده است. بهسلامت برو.»
۴۹عیسی هنوز سخن مـیگفت کهی از خانۀ یـایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «ت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.»۵۰عیسی چون این را شنید، بـه یـایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! ت شفا خواهد یـافت.»۵۱هنگامـی کـه به خانۀ یـایروس رسید، نگذاشتی جز پِطرُس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر با او بـه خانـه درآیند.۵۲همۀ مردم به منظور شیون و زاری مـید. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه درون خواب است.»۵۳آنـها ریشخندش د، چراکه مـیدانستند مرده است.۵۴امّا عیسی دست ک را گرفت و گفت: «م، برخیز!»۵۵روح او بازگشت و دردَم از جا برخاست. عیسی فرمود که تا به او خوراک دهند.۵۶والدین غرق درون حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود کـه ماجرا را بهی بازنگویند.
مأموریت دوازده شاگرد
لوقا ۹:۳-۵ - مَتّی ۱۰:۹-۱۵؛ مَرقُس ۶:۸-۱۱
لوقا ۹:۷-۹ - مَتّی ۱۴:۱ و ۲؛ مَرقُس ۶:۱۴-۱۶
۱عیسی آن دوازده تن را گردهم فراخواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید که تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریـها را شفا بخشند؛۲و ایشان را فرستاد که تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند.۳به ایشان گفت: «هیچچیز به منظور سفر برندارید، نـه چوبدستی، نـه کولهبار، نـه نان، نـه پول و نـه پیراهن اضافه.۴به هر خانـهای کـه درآمدید، که تا هنگام ترک شـهر درون آنجا بمانید.۵اگر مردم شما را نپذیرفتند، بههنگام ترک شـهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید که تا شـهادتی برضد آنـها باشد.»۶پس بهراه افتاده، از روستایی بـه روستای دیگر مـیرفتند و هرجا مـیرسیدند، بشارت مـیدادند و بیماران را شفا مـیبخشیدند.
۷و امّا خبر همۀ این وقایع بـه گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چراکه برخی مـیگفتند عیسی همان یحیی هست که از مردگان برخاسته است.۸برخی دیگر مـیگفتند الیـاس ظهور کرده، و برخی نیز مـیگفتند یکی از پیـامبران دیرین زنده شده است.۹امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. بعد این کیست کـه این چیزها را دربارهاش مـیشنوم؟» و مـیکوشید عیسی را ببیند.
خوراک بـه پنج هزار تن
لوقا ۹:۱۰-۱۷ - مَتّی ۱۴:۱۳-۲۱؛
مَرقُس ۶:۳۲-۴۴؛ یوحنا ۶:۵-۱۳
لوقا ۹:۱۳-۱۷ - مشابه دوّم پادشاهان ۴:۴۲-۴۴
۱۰چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند بـه عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود بـه شـهری بـه نام بیتصِیْدا برد که تا در آنجا تنـها باشند.۱۱امّا بسیـاری این را دریـافتند و از پی ایشان روانـه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت وانی را کـه نیـاز بـه درمان داشتند، شفا بخشید.
۱۲نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما که تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خورارپناهی بیـابند، چراکه اینجا مکانی دورافتاده است.»۱۳عیسی درون جواب گفت: «شما خود بـه ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.»۱۴در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی بـه شاگردان خود فرمود: «مردم را درون گروههای پنجاه نفری بنشانید.»۱۵شاگردان چنین د و همـه را نشاندند.۱۶آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، بـه آسمان نگریست و شکر بهجای آورده، آنـها را پاره کرد و به شاگردان داد که تا پیش مردم بگذارند.۱۷پس همـه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکههای بر جای مانده گردآوردند.
اعتراف پِطرُس دربارۀ عیسی
لوقا ۹:۱۸-۲۰ - مَتّی ۱۶:۱۳-۱۶؛ مَرقُس ۸:۲۷-۲۹
لوقا ۹:۲۲-۲۷ - مَتّی ۱۶:۲۱-۲۸؛ مَرقُس ۸:۳۱ - ۹:۱
۱۸روزی عیسی درون خلوت دعا مـیکرد و تنـها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم مـیگویند من کـه هستم؟»۱۹پاسخ دادند: «برخی مـیگویند یحیـای تعمـیددهنده هستی، برخی دیگر مـیگویند الیـاسی، و برخی نیز تو را یکی از پیـامبران ایـام کهن مـیدانند کـه زنده شده است.»۲۰از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا کـه مـیدانید؟» پِطرُس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»
۲۱سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را بهی نگویند،۲۲و گفت: «مـیباید کـه پسر انسان رنج بسیـار کشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»
۲۳سپس بـه همـه فرمود: «اگری بخواهد مرا پیروی کند، حتما خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیـاید.۲۴زیرا هرکه بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هرکه بهخاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد.۲۵انسان را چه سود کـه تمامـی دنیـا را ببرد، امّا جان خویش را ببازد یـا آن را تلف کند.۲۶زیرا هرکه از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه کـه در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.۲۷براستی بـه شما مـیگویم، برخی اینجا ایستادهاند کـه تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
دگرگونی سیمای عیسی
لوقا ۹:۲۸-۳۶ - مَتّی ۱۷:۱-۸؛ مَرقُس ۹:۲-۸
۲۸حدود هشت روز بعد از این سخنان، عیسی پِطرُس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت که تا دعا کند.۲۹در همان حال کـه دعا مـیکرد، نمودِ چهرهاش تغییر کرد و جامـهاش سفید و نورانی شد.۳۰ناگاه دو مرد، موسی و الیـاس، پدیدار گشته، با او بـه گفتگو پرداختند.۳۱آنان درون جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن مـیگفتند کـه مـیبایست بزودی درون اورشلیم رخ دهد.۳۲پِطرُس و همراهانش بسیـار خوابآلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیـار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را کـه در کنارش ایستاده بودند.۳۳هنگامـی کـه آن دو از نزد عیسی مـیرفتند، پِطرُس گفت: «استاد، بودن ما درون اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی به منظور تو، یکی به منظور موسی و یکی هم به منظور الیـاس.» او نمـیدانست چه مـیگوید.۳۴این سخن هنوز بر زبان پِطرُس بود کـه ابری پدیدار گشت و آنان را دربر گرفت. چون بهدرون ابر مـیرفتند، هراسان شدند.۳۵آنگاه ندایی از ابر دررسید کـه «این هست پسر من کـه او را برگزیدهام؛ بـه او گوش فرادهید!»۳۶و چون صدا قطع شد، عیسی را تنـها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمانی را از آنچه دیده بودند، آگاه ند.
شفای پسر دیوزده
لوقا ۹:۳۷-۴۲ و ۴۳-۴۵ - مَتّی ۱۷:۱۴-۱۸ و ۲۲ و ۲۳؛
مَرقُس ۹:۱۴-۲۷ و ۳۰-۳۲
۳۷روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار د.۳۸ناگاه مردی از مـیان جمعیت فریـاد زد: «استاد، بـه تو التماس مـیکنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنـها فرزند من است.۳۹روحی ناگهان او را مـیگیرد و او دردَم نعره برمـیکشد و دچار تشنج مـیشود، بهگونـهای کـه دهانش کف مـیکند. این روح بهندرت رهایش مـیکند و قصد نابودیاش دارد.۴۰به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.»۴۱عیسی پاسخ داد: «ای نسل بیایمان و منحرف، که تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیـاور.»۴۲حتی هنگامـی کـه پسر مـیآمد، دیو او را بر زمـین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نـهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد.۴۳مردم همگی از بزرگی خدا درون حیرت افتادند.
در آن حال کـه همگان از کارهای عیسی درون شگفت بودند، او بـه شاگردان خود گفت:۴۴«به آنچه مـیخواهم بـه شما بگویم بهدقّت گوش بسپارید: پسر انسان بهدست مردم تسلیم خواهد شد.»۴۵امّا منظور وی را درنیـافتند؛ بلکه از آنان پنـهان ماند که تا درکش نکنند؛ و مـیترسیدند درون اینباره از او سؤال کنند.
بزرگی درون چیست؟
لوقا ۹:۴۶-۴۸ - مَتّی ۱۸:۱-۵
لوقا ۹:۴۶-۵۰ - مَرقُس ۹:۳۳-۴۰
۴۶روزی درون مـیان شاگردان این بحث درگرفت کـه کدامـیک از ایشان از همـه بزرگتر است.۴۷عیسی کـه از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد،۴۸و بـه آنان گفت: «هرکه این کودک را بـه نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هرکه مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا درون مـیان شما آنبزرگتر هست که از همـه کوچکتر باشد.»
۴۹یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم کـه به نام تو دیو اخراج مـیکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.»۵۰عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هرکه برضد شما نیست، با شماست.»
عدم پذیرش درون سامره
۵۱چون زمان صعود عیسی بـه آسمان نزدیک مـیشد، با عزمـی راسخ رو بهسوی اورشلیم نـهاد.۵۲پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت کـه به یکی از دهکدههای سامریـان رفتند که تا برای او تدارک ببینند.۵۳امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود.۵۴چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیـا مـیخواهی بگوییم از آسمان آتش ببارد و همۀ آنـها را نابود کند؟»۵۵امّا عیسی روی بگرداند و توبیخشان کرد.۵۶سپس بـه دهکدهای دیگر رفتند.
بهای پیروی از عیسی
لوقا ۹:۵۷-۶۰ - مَتّی ۸:۱۹-۲۲
۵۷در راه، شخصی بـه عیسی گفت: «هرجا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.»۵۸عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانـههاست و مرغان هوا را آشیـانـهها، امّا پسر انسان را جای سر نـهادن نیست.»۵۹عیسی بـه شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده که تا بروم و پدر خود را بـه خاک بسپارم.»۶۰عیسی بـه او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را بـه خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.»۶۱دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده که تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.»۶۲عیسی درون پاسخ گفت: «کسی کـه دست بـه شخمزنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»
اعزام هفتاد شاگرد
لوقا ۱۰:۴-۱۲ - لوقا ۹:۳-۵
لوقا ۱۰:۱۳-۱۵ و ۲۱ و ۲۲ - مَتّی ۱۱:۲۱-۲۳ و ۲۵-۲۷
لوقا ۱۰:۲۳ و ۲۴ - مَتّی ۱۳:۱۶ و ۱۷
۱پس از آن، خداوند هفتاد تن دیگر را نیز تعیین فرمود و آنـها را دوبهدو پیشاپیش خود بـه هر شـهر و دیـاری فرستاد کـه قصد رفتن بدانجا داشت.۲بدیشان گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. پس، از مالکِ محصول بخواهید کارگران به منظور دروِ محصول خود بفرستد.۳بروید! من شما را چون برهها بـه مـیان گرگها مـیفرستم.۴کیسۀ پول یـا کولهبار یـا کفش برمگیرید، و در راهی را سلام مگویید.۵به هر خانـهای کـه وارد مـیشوید، نخست بگویید: ”سلام بر این خانـه باد.“۶اگر درون آن خانـهی از اهل صلح و سلام باشد، سلام شما بر او قرار خواهد گرفت؛ وگرنـه، بـه خود شما بازخواهد گشت.۷در آن خانـه بمانید و هرچه بـه شما دادند، بخورید و بیـاشامـید، زیرا کارگر مستحق دستمزد خویش است. از خانـهای بـه خانۀ دیگر نقل مکان مکنید.۸چون وارد شـهری شدید و شما را بهگرمـی پذیرفتند، هرچه درون برابر شما گذاشتند، بخورید.۹بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید: ”پادشاهی خدا بـه شما نزدیک شده است.“۱۰امّا چون بـه شـهری درآمدید و شما را نپذیرفتند، بـه کوچههای آن شـهر بروید و بگویید:۱۱”ما حتی خاک شـهر شما را کـه بر پاهای ما نشسته است، بر شما مـیتکانیم. امّا بدانید کـه پادشاهی خدا نزدیک شده است.“۱۲یقین بدانید کـه در روز داوری، تحمل مجازات به منظور سُدوم آسانتر خواهد بود که تا برای آن شـهر.
۱۳«وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بیتصِیْدا! زیرا اگر معجزاتی کـه در شما انجام شد درون صور و صیدون روی مـیداد، مردم آنجا مدتها پیش درون پلاس و خاکستر مـینشستند و توبه مـید.۱۴امّا درون روز داوری، تحمل مجازات به منظور صور و صیدون آسانتر خواهد بود که تا برای شما.۱۵و تو ای کَفَرناحوم، آیـا که تا به آسمان صعود خواهی کرد؟ هرگز، بلکه که تا به اعماق دوزخ سرنگون خواهی شد.
۱۶«هرکه بـه شما گوش فرادهد، بـه من گوش فراداده است؛ و هرکه شما را رد کند، مرا رد کرده است؛ امّا هرکه مرا رد کند، فرستندۀ مرا رد کرده است.»
۱۷آن هفتاد تن با شادی بازگشتند و گفتند: «سرور ما، حتی دیوها هم بـه نام تو از ما اطاعت مـیکنند.»۱۸به ایشان فرمود: «شیطان را دیدم کـه همچون برق از آسمان فرومـیافتاد.۱۹اینک شما را اقتدار مـیبخشم کـه ماران و عقربها و تمامـی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچچیز بـه شما آسیب نخواهد رسانید.۲۰امّا از این شادمان مباشید کـه ارواح از شما اطاعت مـیکنند، بلکه شادی شما از این باشد کـه نامتان درون آسمان نوشته شده است.»
۲۱در همان ساعت، عیسی درون روحالقدس بهوجد آمد و گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمـین، تو را مـیستایم کـه این حقایق را از دانایـان و خردمندان پنـهان داشته و بر کودکان آشکار کردهای. بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو درون این بود.۲۲پدرم همـهچیز را بـه من سپرده است. هیچنمـیداند پسر کیست جز پدر، و هیچنمـیداند پدر کیست جز پسر، و آنان کـه پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.»
۲۳سپس درون خلوت، رو بـه شاگردان کرد و گفت: «خوشابهحال چشمانی کـه آنچه شما مـیبینید، مـیبینند.۲۴زیرا بـه شما مـیگویم بسیـاری از انبیـا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه شما مـیبینید، ببینند و ندیدند، و آنچه شما مـیشنوید، بشنوند و نشنیدند.»
مَثَل سامری نیکو
لوقا ۱۰:۲۵-۲۸ - مَتّی ۲۲:۳۴-۴۰؛ مَرقُس ۱۲:۲۸-۳۱
۲۵روزی یکی از فقیـهان برخاست که تا با این پرسش، عیسی را بـه دام اندازد: «ای استاد، چه کنم که تا وارث حیـات جاویدان شوم؟»۲۶عیسی درون جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه مـیفهمـی؟»۲۷پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامـی دل و با تمامـی جان و با تمامـی قوّت و با تمامـی فکر خود محبت نما“؛ و ”همسایـهات را همچون خویشتن محبت کن.“»۲۸عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را بهجای آور کـه حیـات خواهی داشت.»
۲۹امّا او به منظور تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟»۳۰عیسی درون پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم بـه اَریحا مـیرفت. درون راه بهدست راهزنان افتاد. آنـها او را کرده، کتک زدند، و نیمـهجان رهایش د و رفتند.۳۱از قضا کاهنی از همان راه مـیگذشت. امّا چون چشمش بـه آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.۳۲لاویای نیز از آنجا مـیگذشت. او نیز چون بـه آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت.۳۳امّا مسافری سامری چون بدانجا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت.۳۴پس نزد او رفت و بر زخمـهایش ریخت و روغن مالید و آنـها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد.۳۵روز بعد، دو دینار بـه صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون برگردم بـه تو خواهم داد.“۳۶حال بهنظر تو کدامـیک از این سه تن، همسایۀ مردی بود کـه بهدست راهزنان افتاد؟»۳۷پاسخ داد: «آن کـه به او ترحم کرد.» عیسی بـه او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.»
در منزل مریم و مارتا
۳۸چون درون راه مـیرفتند، بـه دهکدهای درآمد. درون آنجا زنی مارتا نام عیسی را بـه خانۀ خود دعوت کرد.۳۹مارتا ی داشت مریم نام. مریم کنار پاهای خداوند نشسته بود و به سخنان او گوش فرامـیداد.۴۰امّا مارتا کـه سخت مشغول تدارک پذیرایی بود، نزد عیسی آمد و گفت: «سرورم، آیـا تو را باکی نیست کـه م مرا درون کار پذیرایی تنـها گذاشته است؟ بـه او بفرما کـه مرا یـاری دهد!»۴۱خداوند جواب داد: «مارتا! مارتا! تو را چیزهای بسیـار نگران و مضطرب مـیکند،۴۲حال آنکه تنـها یکچیز لازم است؛ و مریم آن نصیب بهتر را برگزیده، کـه از او بازگرفته نخواهد شد.»
تعلیم دربارۀ دعا
لوقا ۱۱:۲-۴ - مَتّی ۶:۹-۱۳
لوقا ۱۱:۹-۱۳ - مَتّی ۷:۷-۱۱
۱روزی عیسی درون مکانی دعا مـیکرد. چون دعایش بهپایـان رسید، یکی از شاگردان بـه او گفت: «ای سرور ما، دعا را بـه ما بیـاموز، همانگونـه کـه یحیی بـه شاگردانش آموخت.»۲به ایشان گفت: «چون دعا مـیکنید، بگویید:
”ای پدر،
نام تو مقدّس باد،
پادشاهی تو بیـاید،
۳نان روزانۀ ما را هر روز بـه ما عطا فرما.
۴گناهان ما را ببخش،
زیرا ما نیز همۀ قرضداران خود را مـیبخشیم.
و ما را درون آزمایش مـیاور.“»
۵سپس بـه ایشان گفت: «کیست از شما کـه دوستی داشته باشد، و نیمـهشب نزد وی برود و بگوید: ”ای دوست، سه عدد نان بـه من قرض بده،۶زیرا یکی از دوستانم از سفر رسیده، و چیزی ندارم که تا پیش او بگذارم،“۷و او از درون خانـه جواب دهد: ”زحمتم مده. درون قفل است، و فرزندانم با من درون بسترند. نمـیتوانم از جای برخیزم و چیزی بـه تو بدهم.“۸به شما مـیگویم، هرچند بهخاطر دوستی برنخیزد و به او نان ندهد، بهخاطر آبرو برخواهد خاست و هرآنچه نیـاز دارد بـه او خواهد داد.
۹«پس بـه شما مـیگویم، بخواهید کـه به شما داده خواهد شد؛ بجویید کـه خواهید یـافت؛ بکوبید کـه در بهرویتان گشوده خواهد شد.۱۰زیرا هرکه بخواهد، بهدست آورد؛ و هرکه بجوید، یـابد؛ و هرکه بکوبد، درون بهرویش گشوده شود.۱۱کدامـیک از شما پدران، اگر پسرش از او ماهی بخواهد، ماری بدو مـیبخشد؟۱۲یـا اگر تخممرغ بخواهد، عقربی بـه او عطا مـیکند؟۱۳حال اگر شما با همۀ بدسیرتیتان مـیدانید کـه باید بـه فرزندان خود هدایـای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما روحالقدس را بـه هرکه از او بخواهد، عطا خواهد فرمود.»
عیسی و بَعَلزِبول
لوقا ۱۱:۱۴ و ۱۵ و ۱۷-۲۲ و ۲۴-۲۶ - مَتّی ۱۲:۲۲ و ۲۴-۲۹ و ۴۳-۴۵
لوقا ۱۱:۱۷-۲۲ - مَرقُس ۳:۲۳-۲۷
۱۴عیسی دیوی لال را ازی بیرون مـیکرد. چون دیو بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم درون شگفت شدند.۱۵امّا برخی گفتند: «او دیوها را بـه یـاری بَعَلزِبول، رئیس دیوها، بیرون مـیکند.»۱۶دیگران نیز بـه قصد آزمودن او، خواستار آیتی آسمانی شدند.۱۷او افکار آنان را درک کرد و به ایشان گفت: «هر حکومتی کـه برضد خود تجزیـه شود، نابود خواهد شد، و هر خانـهای کـه برضد خود تجزیـه شود، فروخواهد ریخت.۱۸اگر شیطان نیز برضد خود تجزیـه شود، چگونـه حکومتش پابرجا مانَد؟ این را از آن سبب مـیگویم کـه ادعا مـیکنید من دیوها را بـه یـاری بَعَلزِبول بیرون مـیرانم.۱۹اگر من بـه یـاری بَعَلزِبول دیوها را بیرون مـیرانم، شاگردان شما بـه یـاری کـه آنـها را بیرون مـیکنند؟ بعد ایشان، بر شما داوری خواهند کرد.۲۰امّا اگر من بـه قدرت خدا دیوها را بیرون مـیرانم، یقین بدانید کـه پادشاهی خدا بـه شما رسیده است.۲۱هرگاه مردی نیرومند و مسلّح از خانۀ خود پاسداری کند، اموالش درون امان خواهد بود.۲۲امّا چونی نیرومندتر از او بر وی یورش بَرَد و چیره شود، سلاحی را کـه آن مرد بدان توکل دارد از او گرفته، غنیمت را تقسیم خواهد کرد.۲۳هرکه با من نیست، برضد من است، و هرکه با من جمع نکند، پراکنده سازد.
۲۴«هنگامـی کـه روح پلید ازی بیرون مـیآید، بـه مکانـهای خشک و بایر مـیرود که تا جایی به منظور استراحت بیـابد. امّا چون نمـییـابد با خود مـیگوید: ”به خانـهای کـه از آن آمدم، بازمـیگردم.“۲۵امّا چون بـه آنجا مـیرسد و خانـه را رُفته و آراسته مـیبیند،۲۶مـیرود و هفت روح بدتر از خود نیز مـیآورد، و همگی داخل مـیشوند و در آنجا سمـیگزینند. درون نتیجه، سرانجامِ آن شخص بدتر از حالت نخست او مـیشود.»
۲۷هنگامـی کـه عیسی این سخنان را مـیگفت، زنی از مـیان جمعیت بـه بانگ بلند گفت: «خوشابهحال زنی کـه تو را زایید و به تو شیر داد.»۲۸امّا عیسی درون پاسخ گفت: «خوشابهحال آنان کـه کلام خدا را مـیشنوند و آن را بهجای مـیآورند.»
درخواست آیتی از عیسی
لوقا ۱۱:۲۹-۳۲ - مَتّی ۱۲:۳۹-۴۲
۲۹چون بر شمار جمعیت افزوده مـیشد، عیسی گفت: «این نسل، نسلی هست بس شرارتپیشـه. خواستار آیتی هستند! امّا آیتی بـه ایشان داده نخواهد شد جز آیت یونس.۳۰زیرا همانگونـه کـه یونس آیتی بود به منظور مردم نینوا، پسر انسان نیز به منظور این نسل آیتی خواهد بود.۳۱در روز داوری، ملکۀ جنوب با این نسل برخواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیـا آمد که تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکهی بزرگتر از سلیمان اینجاست.۳۲مردم نینوا درون روز داوری با این نسل برخواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنـها درون اثر موعظۀ یونس توبه د، و حال آنکهی بزرگتر از یونس اینجاست.
چراغ بدن
لوقا ۱۱:۳۴ و ۳۵ - مَتّی ۶:۲۲ و ۲۳
۳۳«هیچچراغ را برنمـیافروزد که تا آن را پنـهان کند یـا زیر کاسهای بنـهد، بلکه چراغ را بر چراغدان مـیگذارند که تا هرکه داخل شود نورش را ببیند.۳۴چشم تو، چراغ بدن توست. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را تاریکی فراخواهد گرفت.۳۵پس بهوش باش مبادا نوری کـه در توست، تاریکی باشد.۳۶چه اگر تمام وجودت روشن باشد و هیچ جزئی از آن تاریک نباشد، آنگاه همچون زمانی کـه نورِ چراغ بر تو مـیتابد، بهتمامـی درون روشنایی خواهی بود.»
سرزنش رهبران مذهبی
۳۷چون عیسی سخنان خود را بهپایـان رسانید، یکی از فَریسیـان او را بـه صرف غذا دعوت کرد. بعد به خانۀ او رفت و بنشست.۳۸امّا فَریسی چون دید کـه عیسی دستهایش را پیش از غذا نشست، تعجب کرد.۳۹آنگاه خداوند خطاب بـه او گفت: «شما فَریسیـان بیرونِ پیـاله و بشقاب را پاک مـیکنید، امّا از درون آکنده از آز و خباثت هستید!۴۰ای نادانان، آیـا آن کـه بیرون را آفرید، درون را نیز نیـافرید؟۴۱پس از آنچه درون درون هست صدقه دهید که تا همـهچیز برایتان پاک باشد.
۴۲«وای بر شما ای فَریسیـان! شما از نعناع و سُداب و هرگونـه سبزی دهیک مـیدهید، امّا عدالت را نادیده مـیگیرید و از محبت خدا غافلید. اینـها را مـیبایست بهجای مـیآوردید و آنـها را نیز فراموش نمـیکردید.۴۳وای بر شما ای فَریسیـان! زیرا دوست دارید درون بهترین جای کنیسهها بنشینید و مردم درون کوچه و بازار شما را سلام گویند.۴۴وای بر شما! زیرا همچون گورهایی ناپیدایید کـه مردم ندانسته بر آنـها راه مـیروند.»
۴۵یکی از فقیـهان درون پاسخ گفت: «استاد، تو با این سخنان بـه ما نیز اهانت مـیکنی.»۴۶عیسی فرمود: «وای بر شما نیز، ای فقیـهان، کـه بارهایی توانفرسا بر دوش مردم مـینـهید، امّا خود حاضر نیستید حتی انگشتی به منظور کمک بجنبانید.۴۷وای بر شما کـه برای پیـامبرانی کـه بهدست پدرانتان کشته شدند، مقبره مـیسازید!۴۸براستی کـه اینگونـه بر کار آنـها مـهر تأیید مـیزنید. آنـها پیـامبران را کشتند و شما آرامگاهشان را مـیسازید.۴۹از اینرو حکمت خدا مـیفرماید کـه ”من به منظور آنـها پیـامبران و رسولان خواهم فرستاد. امّا بعضی را خواهند کشت و بعضی را آزار خواهند رسانید.“۵۰پس، خون همۀ پیـامبرانی کـه خونشان از آغاز جهان تاکنون ریخته شده است، بر گردن این نسل خواهد بود -۵۱از خون هابیل که تا خون زکریـا کـه بین مذبح و محرابگاه کشته شد. آری، بـه شما مـیگویم کـه این نسل به منظور اینـهمـه حساب بعد خواهد داد.۵۲وای بر شما ای فقیـهان! زیرا کلید معرفت را غصب کردهاید. خود داخل نمـیشوید و داخلشوندگان را نیز مانع مـیگردید.»
۵۳چون عیسی بیرون رفت، علمای دین و فَریسیـان سخت با او بـه مخالفت برخاستند و با سؤالات بسیـار بر او تاختند۵۴و درون کمـین بودند که تا در سخنی از زبانش وی را بـه دام اندازند.
هشدار و تشویق
لوقا ۱۲:۲-۹ - مَتّی ۱۰:۲۶-۳۳
۱در این هنگام، هزاران تن گردآمدند، چندان کـه بر یکدیگر پا مـینـهادند. عیسی نخست با شاگردان خود سخن آغاز کرد و گفت: «از خمـیرمایۀ فَریسیـان کـه همانا ریـاکاری است، دوری کنید.۲هیچ چیزِ پنـهان نیست کـه آشکار نشود و هیچچیزِ پوشیده نیست کـه عیـان نگردد.۳آنچه درون تاریکی گفتهاید، درون روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه پشت درهای بسته نجوا کردهاید، از فراز بامـها اعلام خواهد گردید.
۴«دوستان، بـه شما مـیگویم ازانی کـه جسم را مـیکُشند و بیش از این نتوانند کرد، مترسید.۵به شما نشان مـیدهم از کـه باید ترسید: از آن کـه پس از کشتن جسم، قدرت دارد بـه دوزخ اندازد. آری، بـه شما مـیگویم، از اوست کـه باید ترسید.۶آیـا پنج گنجشک بـه دو پول سیـاه فروخته نمـیشود؟ با اینحال، حتی یکی از آنـها نزد خدا فراموش نمـیگردد.۷حتی موهای سر شما بهتمامـی شمرده شده است. بعد مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است.
۸«به شما مـیگویم، هرکه مرا نزد مردم اقرار کند، پسر انسان نیز او را درون حضور فرشتگان خدا اقرار خواهد کرد.۹امّا هرکه نزد مردم مرا انکار کند، درون حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد.۱۰هرکه سخنی برضد پسرانسان گوید، آمرزیده شود، امّا هرکه بـه روحالقدس کفر گوید، آمرزیده نخواهد شد.۱۱چون شما را بـه کنیسهها و به حضور حاکمان و صاحبمنصبان برند، نگران مباشید کـه چگونـه از خود دفاع کنید یـا چه بگویید،۱۲زیرا درون آن هنگام روحالقدس آنچه را کـه باید بگویید بـه شما خواهد آموخت.»
مَثَل ثروتمند نادان
۱۳ناگاهی از مـیان جمعیت بـه او گفت: «استاد، بـه برادرم بگو مـیراث پدری را با من قسمت کند.»۱۴عیسی پاسخ داد: «ای مرد، چهی مرا بین شما داور یـا مُقَسِم قرار داده است؟»۱۵پس بـه مردم گفت: «بهوش باشید و از هرگونـه حرص و آز بپرهیزید، زیرا زندگی انسان بهفزونی داراییاش نیست.»۱۶سپس این مَثَل را برایشان آورد: «مردی ثروتمند از زراعت خویش محصول فراوان حاصل کرد.۱۷پس با خود اندیشید، ”چه کنم، زیرا جایی به منظور انباشتن محصول خود ندارم؟“۱۸سپس گفت: ”دانستم چه حتما کرد! انبارهای خود را خراب مـیکنم و انبارهایی بزرگتر مـیسازم، و همۀ گندم و اموال خود را درون آنـها ذخیره مـیکنم.۱۹آنگاه بـه خود خواهم گفت: ای جان من، به منظور سالیـان دراز اموال فراوان اندوختهای. حال آسوده بزی؛ بخور و بنوش و خوش باش.“۲۰امّا خدا بـه او گفت: ”ای نادان! همـین امشب جانت را از تو خواهند ستاند. بعد آنچه اندوختهای، از آنِ کـه خواهد شد؟“۲۱این هست فرجامـی کـه برای خویشتن ثروت مـیاندوزد، امّا به منظور خدا ثروتمند نیست.»
زندگی بدون نگرانی
لوقا ۱۲:۲۲-۳۱ - مَتّی ۶:۲۵-۳۳
۲۲آنگاه عیسی خطاب بـه شاگردان خود گفت: «پس بـه شما مـیگویم، نگران زندگی خود مباشید کـه چه بخورید، و نـه نگران بدن خود کـه چه بپوشید.۲۳زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مـهمتر است.۲۴کلاغها را بنگرید: نـه مـیکارند و نـه مـیدروند، نـه کاهدان دارند و نـه انبار؛ با اینـهمـه خدا بـه آنـها روزی مـیدهد. و شما چقدر باارزشتر از پرندگانید!۲۵کیست از شما کـه بتواند با نگرانی، ذراعی بر قامت خود بیفزاید؟۲۶پس، اگر از انجام چنین کار کوچکی ناتوانید، از چه سبب نگران مابقی هستید؟۲۷سوسنـها را بنگرید کـه چگونـه نمو مـیکنند؛ نـه زحمت مـیکشند و نـه مـیریسند. بـه شما مـیگویم کـه حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنـها آراسته نشد.۲۸پس اگر خدا علف صحرا را کـه امروز هست و فردا درون تنور افکنده مـیشود، چنین مـیپوشانَد، چقدر بیشتر شما را، ای سستایمانان!۲۹پس درون پی این مباشید کـه چه بخورید یـا چه بنوشید؛ نگران اینـها مباشید.۳۰زیرا اقوام خداناشناس این دنیـا درون پی اینگونـه چیزهایند، امّا پدر شما مـیداند کـه به اینـهمـه نیـاز دارید.۳۱بلکه شما، درون پی پادشاهی او باشید، کـه همۀ اینـها نیز بـه شما داده خواهد شد.
۳۲«ای گلۀ کوچک، ترسان مباشید، زیرا خشنودی پدر شما این هست که پادشاهی را بـه شما عطا کند.۳۳آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید؛ به منظور خود کیسههایی فراهم کنید کـه پوسیده نشود، و گنجی پایـانناپذیر د آسمان بیندوزید، جایی کـه نـه دزد آید و نـه بید زیـان رساند.۳۴زیرا هرجا گنج شماست، دلتان نیز آنجا خواهد بود.
آمادگی به منظور بازگشت مسیح
لوقا ۱۲:۳۵ و ۳۶ - مَتّی ۲۵:۱-۱۳؛ مَرقُس ۱۳:۳۳-۳۷
لوقا ۱۲:۳۹ و ۴۰ و ۴۲-۴۶ - مَتّی ۲۴:۴۳-۵۱
۳۵«کمر بـه خدمت ببندید و چراغ خویش را فروزان نگاه دارید.۳۶همچونانی باشید کـه منتظرند سرورشان از جشن عروسی بازگردد، که تا چون از راه رسد و در را کوبد، بیدرنگ بر او بگشایند.۳۷خوشابهحال خادمانی کـه چون سرورشان بازگردد، آنان را بیدار و هشیـار یـابد. آمـین، بـه شما مـیگویم، خود کمر بـه خدمتشان خواهد بست؛ آری، آنان را بر سفره خواهد نشانید و پیش آمده، از ایشان پذیرایی خواهد کرد.۳۸خوشابهحال خادمانی کـه چون سرورشان از راه رسد، چه درون پاس دوّم شب، چه درون پاس سوّم، ایشان را بیدار و هشیـار یـابد.
۳۹«بدانید کـه اگر صاحبخانـه مـیدانست دزد درون چه ساعتی خواهد آمد، نمـیگذاشت بـه خانـهاش دستبرد زنند.۴۰پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان درون ساعتی خواهد آمد کـه انتظار ندارید.»
۴۱پِطرُس پرسید: «سرور من، آیـا این مَثَل را به منظور ما آوردی یـا به منظور همـه؟»۴۲خداوند درون پاسخ گفت: «پس آن مباشر امـین و دانا کیست کـه اربابش او را بـه سرپرستی خادمان خانۀ خود گماشته باشد که تا سهم خوراک آنان را بموقع بدهد؟۴۳خوشابهحال آن غلام کـه چون اربابش بازگردد، او را مشغول کار بیند.۴۴یقین بدانید کـه او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت.۴۵امّا اگر آن غلام با خود بیندیشد کـه ”ارباب درون آمدن تأخیر کرده،“ و به آزار خادمان و خادمـهها، و خوردن و نوشیدن و مـیگساری بپردازد،۴۶آنگاه اربابش درون روزی کـه انتظار ندارد و در ساعتی کـه از آن آگاه نیست خواهد آمد و او را از مـیان دوپاره کرده، درون جایگاه خیـانتکاران خواهد افکند.
۴۷غلامـی کـه خواستِ اربابش را مـیداند و با اینحال، خود را به منظور انجام آن آماده نمـیکند، تازیـانۀ بسیـار خواهد خورد.۴۸امّا آن کـه خواست اربابش را نمـیداند و کاری مـیکند کـه سزاوار تنبیـه است، تازیـانۀ کمتر خواهد خورد. هرکه بـه او بیشتر داده شود، از او بیشتر نیز مطالبه خواهد شد؛ و هرکه مسئولیتش بیشتر باشد، پاسخگوییاش نیز بیشتر خواهد بود.
هشدار دربارۀ اختلاف و جدایی
لوقا ۱۲:۵۱-۵۳ - مَتّی ۱۰:۳۴-۳۶
۴۹«من آمدهام که تا بر زمـین آتش افروزم، و ای کاش کـه تاکنون افروخته شده بود!۵۰امّا مرا تعمـیدی باید، و چه درون فشارم که تا به انجام رسد.۵۱آیـا گمان مـیبرید آمدهام که تا صلح بـه زمـین آورم؟ نـه، بلکه آمدهام که تا جدایی افکنم.۵۲از این پس، مـیان پنج تن از اهل یک خانـه جدایی خواهد افتاد؛ سه علیـه دو خواهند بود و دو علیـه سه.۵۳پدر علیـه پسر و پسر علیـه پدر، مادر علیـه و علیـه مادر، مادرشوهر علیـه عروس و عروس علیـه مادرشوهر.»
تعبیر زمانـها
۵۴سپس بـه جماعت گفت: «چون بینید ابری درون مغرب پدیدار شود، بیدرنگ مـیگویید: ”باران خواهد بارید،“ و باران مـیبارد.۵۵و چون باد جنوب وزد، مـیگویید: ”هوا گرم خواهد شد،“ و چنین مـیشود.۵۶ای ریـاکاران! شما کـه نیک مـیدانید چگونـه سیمای زمـین و آسمان را تعبیر کنید، چگونـه هست که از تعبیر زمان حاضر ناتوانید؟
۵۷«چرا خود دربارۀ آنچه درست هست داوری نمـیکنید؟۵۸هنگامـی کـه با شاکیِ خود نزد حاکم مـیروی، بکوش که تا در راه با او آشتی کنی، مبادا تو را نزد قاضی کشاند و قاضی تو را بـه نگهبان سپارد، و به زندان افتی.۵۹به تو مـیگویم کـه تا ریـال آخر را نپردازی، از زندان بهدر نخواهی آمد.»
دعوت بـه توبه
۱در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیـانی با عیسی سخن گفتند کـه پیلاتُس خونشان را با خون قربانیـهایشان درهم آمـیخته بود.۲عیسی درون پاسخ گفت: «آیـا چون آن جلیلیـان بـه چنین روز دچار شدند، گمان مـیکنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟۳به شما مـیگویم کـه چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.۴و آیـا گمان مـیکنید آن هجده تن کـه برج سْیلوحا بر آنـها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟۵به شما مـیگویم کـه چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
۶سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری درون تاکستان خود کاشت. چون خواست مـیوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیـافت.۷پس بـه باغبان خود گفت: ”سه سال هست برای چیدن مـیوۀ این درخت مـیآیم امّا چیزی نمـییـابم. آن را ببُر، که تا خاک را هدر ندهد.“۸امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد.۹اگر سال بعد مـیوه آورد کـه هیچ؛ اگر نیـاورد آنگاه آن را بِبُر.“»
شفای زن علیل
۱۰در یکی از روزهای شَبّات، عیسی درون کنیسهای تعلیم مـیداد.۱۱در آنجا زنی بود کـه روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمـیده شده بود و بههیچروی توان راست ایستادن نداشت.۱۲چون عیسی او را دید، نزد خود فراخواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یـافتی!»۱۳سپس بر او دست نـهاد و او بیدرنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد.۱۴امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی درون روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز به منظور کار دارید. درون آن روزها بیـایید و شفا بگیرید، نـه درون روز شَبّات.»۱۵خداوند درون پاسخ گفت: «ای ریـاکاران! آیـا هیچیک از شما درون روز شَبّات یـا الاغ خود را از طویله باز نمـیکند که تا برای آب بیرون بَرَد؟۱۶پس آیـا نمـیبایست این زن را کـه ابراهیم هست و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، درون روز شَبّات آزاد کرد؟»۱۷چون این را گفت، مخالفانش همـه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همـه کارهای شگفتآور او شادمان بودند.
مَثَل دانۀ خردل و مَثَل خمـیرمایـه
لوقا ۱۳:۱۸ و ۱۹ - مَرقُس ۴:۳۰-۳۲
لوقا ۱۳:۱۸-۲۱ - مَتّی ۱۳:۳۱-۳۳
۱۸آنگاه گفت: «پادشاهی خدا بـه چه مانَد؟ آن را بـه چه تشبیـه کنم؟۱۹همچون دانۀ خردلی هست که شخصی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانـه رویید و درختی شد، چنان کـه پرندگان آسمان آمدند و بر شاخههایش آشیـانـه ساختند.»
۲۰باز گفت: «پادشاهی خدا را بـه چه تشبیـه کنم؟۲۱همچون خمـیرمایـهای هست که زنی برگرفت و با سه کیسه آرد مخلوط کرد که تا تمامـی خمـیر ورآمد.»
درِ تنگ
۲۲عیسی درون راه اورشلیم، بـه شـهرها و روستاها مـیرفت و تعلیم مـیداد.۲۳در این مـیان،ی از او پرسید: «سرور من، آیـا تنـها شماری اندک از مردم نجات خواهند یـافت؟» بـه ایشان گفت:۲۴«سخت بکوشید که تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا بـه شما مـیگویم، بسیـاری خواهند کوشید که تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست.۲۵چون صاحبخانـه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، درون را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، درون بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمـیشناسم؛ نمـیدانم از کجایید؟“۲۶خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامـیدیم و تو درون کوچههای ما تعلیم مـیدادی.“۲۷امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمـیشناسم؛ نمـیدانم از کجایید؟ ای بدکاران از من دور شوید.“۲۸آنگاه درون آنجا گریـه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیـا را درون پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یـافت.۲۹مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست.۳۰آری، هستند آخرینی کـه اوّل خواهند شد، و اوّلینی کـه آخر.»
اندوه عیسی به منظور اورشلیم
لوقا ۱۳:۳۴ و ۳۵ - مَتّی ۲۳:۳۷-۳۹
لوقا ۱۳:۳۴ و ۳۵ - مشابه لوقا ۱۹:۴۱
۳۱در آن هنگام، تنی چند از فَریسیـان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس مـیخواهد تو را بکشد.»۳۲در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون مـیکنم و مردم را شفا مـیدهم، و در روز سوّم کار خویش را بهکمال خواهم رسانید.۳۳امّا امروز و فردا و پسفردا حتما به راه خود ادامـه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“۳۴ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیـامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی کـه نزدت فرستاده مـیشوند! چند بار خواستم همچون مرغی کـه جوجههایش را زیر بالهای خود جمع مـیکند، فرزندان تو را گردآورم، امّا نخواستی.۳۵اینک خانۀ شما بـه خودتان ویران واگذاشته مـیشود. و به شما مـیگویم کـه دیگر مرا نخواهید دید که تا روزی کـه بگویید: ”خجسته باد او کـه به نام خداوند مـیآید.“»
عیسی درون خانۀ فَریسی
لوقا ۱۴:۸-۱۰ - مشابه امثال ۲۵:۶ و ۷
۱در یکی از روزهای شَبّات کـه عیسی به منظور صرف غذا بـه خانۀ یکی از رهبران فَریسیـان رفته بود، حاضران بهدقّت او را زیر نظر داشتند.۲مقابل او مردی بود کـه بدنش آب آورده بود.۳عیسی از فقیـهان و فَریسیـان پرسید: «آیـا شفا درون روز شَبّات جایز هست یـا نـه؟»۴آنان خاموش ماندند. بعد عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود.۵سپس رو بـه آنان کرد و پرسید: «کیست از شما کـه پسر یـاش درون روز شَبّات درون چاه افتد و بیدرنگ آن را بیرون نیـاوَرَد؟»۶آنان پاسخی نداشتند.
۷چون عیسی دید مـیهمانان چگونـه صدر مجلس را به منظور خود اختیـار مـیکنند، این مَثَل را برایشان آورد:۸«چونی تو را بـه مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس ن، زیرا شایدی سرشناستر از تو دعوت شده باشد.۹در آن صورت مـیزبانی کـه هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را بـه این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست.۱۰بلکه هرگاهی مـیهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، که تا چون مـیزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر مـیهمانان سرافراز خواهی شد.۱۱زیرا هرکه خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هرکه خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
۱۲سپس عیسی بـه مـیزبانش گفت: «چون ضیـافتِ ناهار یـا شام مـیدهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدینسان عوض خواهی یـافت.۱۳پس چون مـیهمانی مـیدهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن۱۴که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست کـه در عوض بـه تو بدهند، و پاداش خود را درون قیـامت پارسایـان خواهی یـافت.»
مَثَل ضیـافت بزرگ
لوقا ۱۴:۱۶-۲۴ - مشابه مَتّی ۲۲:۲-۱۴
۱۵چون یکی از مـیهمانان کـه با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشابهحال آن کـه در ضیـافت پادشاهی خدا نان خورَد.»۱۶عیسی درون پاسخ گفت: «شخصی ضیـافتی بزرگ ترتیب داد و بسیـاری را دعوت کرد.۱۷چون وقت شام فرارسید، خادمش را فرستاد که تا دعوتشدگان را گوید، ”بیـایید کـه همـهچیز آماده است.“۱۸امّا آنـها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعهای خریدهام کـه باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“۱۹دیگری گفت: ”پنج جفت خریدهام، و هماکنون درون راهم که تا آنـها را بیـازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“۲۰سوّمـی نیز گفت: ”تازه زن گرفتهام، و از اینرو نمـیتوانم بیـایم.“۲۱پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. مـیزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد بـه کوچه و بازار شـهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیـاورد.۲۲خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“۲۳پس آقایش گفت: ”به جادهها و کورهراههای بیرونِ شـهر برو و بهاصرار مردم را بـه ضیـافت من بیـاور که تا خانـهام پر شود.۲۴به شما مـیگویم کـه هیچیک از دعوت شدگان، شام مرا نخواهند چشید.“»
بهای پیروی از مسیح
۲۵جمعیتی انبوه عیسی را همراهی مـیکرد. او رو بدیشان کرد و گفت:۲۶«هرکه نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و ، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود.۲۷و هرکه صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیـاید، شاگرد من نتواند بود.
۲۸کیست از شما کـه قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند که تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیـا توان تکمـیل آن را دارد یـا نـه؟۲۹زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمـیل بنا درماند، هرکه بیند، استهزا کرده،۳۰گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمـیل آن درمانده است!“
۳۱و یـا کدام پادشاه هست که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بیآنکه نخست بنشیند و بیندیشد کـه آیـا با ده هزار سرباز مـیتواند بـه رویـاروییِی رود کـه با بیست هزار سرباز بـه جنگ او مـیآید؟۳۲و اگر بیند کـه او را توان رویـارویی نیست، آنگاه که تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد که تا جویـای شرایط صلح شود.۳۳به همـینسان، هیچیک از شما نیز که تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
۳۴«نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونـه مـیتوان آن را باز نمکین ساخت؟۳۵نـه بـه کار زمـین مـیآید و نـه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور مـیریزند. هرکه گوش شنوا دارد، بشنود!»
مَثَلِ گمشده
لوقا ۱۵:۴-۷ - مَتّی ۱۸:۱۲-۱۴
۱و امّا خراجگیران و گناهکاران جملگی نزد عیسی گردمـیآمدند که تا سخنانش را بشنوند.۲امّا فَریسیـان و علمای دین همـهمـهکنان مـیگفتند: «این مردْ گناهکاران را مـیپذیرد و با آنان همسفره مـیشود.»
۳پس عیسی این مَثَل را برایشان آورد:۴«کیست از شما کـه صد داشته باشد و چون یکی از آنـها گم شود، آن نود و نـه را درون صحرا نگذارد و در پی آن گمشده نرود که تا آن را بیـابد؟۵و چون گمشده را یـافت، آن را با شادی بر دوش مـینـهد۶و بـه خانـه آمده، دوستان و همسایگان را فرامـیخواند و مـیگوید: ”با من شادی کنید، زیرا گمشدۀ خود را بازیـافتم.“۷به شما مـیگویم، بـه همـینسان به منظور یک گناهکار کـه توبه مـیکند، جشن و سرور عظیمتری درون آسمان برپا مـیشود که تا برای نود و نـه پارسا کـه نیـاز بـه توبه ندارند.
مَثَل سکۀ گمشده
۸«و یـا کدام زن هست که ده سکۀ نقره داشته باشد و چون یکی از آنـها گم شود، چراغی برنیفروزد و خانـه را نروبد و تا آن را نیـافته، از جُستن بازنایستد؟۹و چون آن را یـافت، دوستان و همسایگان را فرامـیخواند و مـیگوید: ”با من شادی کنید، زیرا سکۀ گمشدۀ خود را بازیـافتم.“۱۰به شما مـیگویم، بـه همـینسان، به منظور توبۀ یک گناهکار، درون حضور فرشتگان خدا جشن و سرور برپا مـیشود.»
مَثَلِ پسر گمشده
۱۱سپس ادامـه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود.۱۲روزی پسر کوچک بـه پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمـی را کـه از دارایی تو بـه من خواهد رسید، اکنون بـه من بده.“ بعد پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد.۱۳پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گردآورد و راهی دیـاری دوردست شد و ثروت خویش را درون آنجا بـه عیـاشی برباد داد.۱۴چون هرچه داشت خرج کرد، قحطی شدید درون آن دیـار آمد و او سخت بـه تنگدستی افتاد.۱۵از اینرو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشـه کرد، و او وی را بـه خوکبانی درون مزرعۀ خویش گماشت.۱۶پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچبه او چیزی نمـیداد.۱۷سرانجام بـه خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف مـیشوم.۱۸پس برمـیخیزم و نزد پدر مـیروم و مـیگویم: «پدر، بـه آسمان و به تو گناه کردهام.۱۹دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.»“
۲۰پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود کـه پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان بهسویش دویده، درون آغوشش کشید و غرق بوسهاش کرد.۲۱پسر گفت: ”پدر، بـه آسمان و به تو گناه کردهام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“۲۲امّا پدر بـه خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامـه را بیـاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش بهپاهایش کنید.۲۳گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید که تا بخوریم و جشن بگیریم.۲۴زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یـافت شد!“ بعد به جشن و سرور پرداختند.
۲۵«و امّا پسر بزرگتر درون مزرعه بود. چون بـه خانـه نزدیک شد و صدای ساز و آواز شنید،۲۶یکی از خدمتکاران را فراخواند و پرسید: ”چه خبر است؟“۲۷خدمتکار پاسخ داد: ”برادرت آمده و پدرت گوسالۀ پرواری سر بریده، زیرا پسرش را بهسلامت بازیـافته است.“۲۸چون این را شنید، برآشفت و نخواست بـه خانـه درآید. بعد پدر بیرون آمد و به او التماس کرد.۲۹امّا او درون جواب پدر گفت: ”اینک سالهاست تو را چون غلامان خدمت کردهام و هرگز از فرمانت سر نپیچیدهام. امّا تو هرگز حتی بزغالهای بـه من ندادی که تا با دوستانم ضیـافتی بهپا کنم.۳۰و حال کـه این پسرت بازگشته است، پسری کـه دارایی تو را با روسپیـها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سر بریدهای!“۳۱پدر گفت: ”پسرم، تو همواره با من هستی، و هرآنچه دارم، مال توست.۳۲امّا اکنون حتما جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یـافت شد!“»
مَثَل مباشر زیرک
۱آنگاه عیسی بـه شاگردان خود گفت: «توانگری را مباشری بود. چون شکایت بـه او رسید کـه مباشر اموال او را برباد مـیدهد،۲وی را فراخواند و پرسید: ”این چیست کـه دربارۀ تو مـیشنوم؟ حساب خود بازپس ده کـه دیگر مباشر من نتوانی بود.“
۳مباشر با خود اندیشید: ”چه کنم؟ ارباب مـیخواهد از کار برکنارم کند. یـارای زمـینکندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم.۴دانستم چه حتما کرد که تا چون از مباشرت برکنار شدم،انی باشند کـه مرا درون خانـههایشان بپذیرند.“۵پس، بدهکاران ارباب خویش را یک بـه یک بـه حضور فراخواند. از اوّلی پرسید: ”چقدر بـه سرورم بدهکاری؟“۶پاسخ داد: ”صد خمره روغن زیتون.“ گفت: ”بگیر، این حساب توست. بنشین و رقم آن را عوض کن و بنویس پنجاه خمره!“۷سپس از دوّمـی پرسید: ”تو چقدر بدهکاری؟“ پاسخ داد: ”صد خروار گندم.“ گفت: ”بگیر، این حساب توست. رقم آن را عوض کن و بنویس هشتاد خروار!“
۸ارباب، مباشرِ متقلب را تحسین کرد، زیرا عاقلانـه عمل کرده بود؛ چراکه فرزندان این عصر درون مناسبات خود با همعصران خویش از فرزندان نور عاقلترند.۹به شما مـیگویم کـه مال این دنیـای فاسد را به منظور یـافتن دوستان صرف کنید که تا چون از آن مال اثری نماند، شما را درون خانـههای جاودانی بپذیرند.
۱۰«آن کـه در امور کوچک امـین باشد، درون امور بزرگ نیز امـین خواهد بود، و آن کـه در امور کوچک امـین نباشد، درون امور بزرگ نیز امـین نخواهد بود.۱۱پس اگر درون بهکار بردن مال این دنیـای فاسد امـین نباشید، کیست کـه مال حقیقی را بـه شما بسپارد؟۱۲و اگر درون بهکار بردن مال دیگری امـین نباشید، کیست کـه مال خود شما را بـه شما بدهد؟۱۳هیچ غلامـی دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یـا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مـهر خواهد ورزید، و یـا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمـیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.»
۱۴فَریسیـانِ پولدوست با شنیدن این سخنان، عیسی را بـه ریشخند گرفتند.۱۵به آنـها گفت: «شما آنانید کـه خویشتن را بـه مردم پارسا مـینمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است. آنچه مردم ارج بسیـارش نـهند، درون نظر خدا ناپسند است!
۱۶«تورات و انبیـا که تا زمان یحیی بود. از آن پس، بـه پادشاهی خدا بشارت داده مـیشود و هربه جَبر و زور راه خود بدان مـیگشاید.۱۷با این حال، آسانتر هست آسمان و زمـین از مـیان برود که تا اینکه نقطهای از تورات فروافتد!
۱۸«هرکه زن خویش را طلاق دهد و زنی دیگر اختیـار کند، زنا کرده است، و نیز هرکه زنی طلاق داده شده را بـه زنی بگیرد، مرتکب زنا شده است.»
توانگر و ایلعازَر فقیر
۱۹«توانگری بود کـه جامـه از ارغوان و کتان لطیف بهتن مـیکرد و همـهروزه بـه خوشگذرانی مشغول بود.۲۰فقیری ایلعازَر نام را بر درِ خانۀ او مـینـهادند کـه بدنش پوشیده از جراحت بود.۲۱ایلعازَر آرزو داشت با خردههای غذا کـه از سفرۀ آن توانگر فرومـیافتاد، خود را سیر کند. حتی سگان نیز مـیآمدند و زخمـهایش را مـید.۲۲باری، آن فقیر مُرد و فرشتگان او را بـه جوار ابراهیم بردند. توانگر نیز مُرد و او را دفن د.۲۳امّا چون چشم درون جهان مردگان گشود، خود را درون عذاب یـافت. از دور، ابراهیم را دید و ایلعازَر را درون جوارش.۲۴پس با صدای بلند گفت: ”ای پدر من ابراهیم، بر من ترحم کن و ایلعازَر را بفرست که تا نوک انگشت خود را درون آب تَر کند و زبانم را خنک سازد، زیرا درون این آتش عذاب مـیکشم.“۲۵امّا ابراهیم پاسخ داد: ”ای فرزند، بهیـادآر کـه تو درون زندگی، از هرچیز خوب بهرهمند شدی، حالآنکه چیزهای بد نصیب ایلعازَر شد. اکنون او اینجا درون آسایش هست و تو درون عذاب.۲۶از این گذشته، بین ما و شما پرتگاهی هست؛ آنان کـه بخواهند از اینجا نزد تو آیند نتوانند، و آنان نیز کـه آنجایند نتوانند نزد ما آیند.“۲۷گفت: ”پس، ای پدر، تمنا اینکه ایلعازَر را بـه خانۀ پدرم بفرستی،۲۸زیرا مرا پنج برادر است. او را بفرست که تا برادرانم را هشدار دهد، مبادا آنان نیز بـه این مکان عذاب درافتند.“۲۹ابراهیم پاسخ داد: ”آنـها موسی و انبیـا را دارند، بعد به سخنان ایشان گوش فرادهند.“۳۰گفت: ”نـه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگری از مردگان نزد آنـها برود، توبه خواهند کرد.“۳۱ابراهیم بـه او گفت: ”اگر بـه موسی و انبیـا گوش نسپارند، حتی اگری از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد.“»
بخشایش، ایمان، وظیفه
۱آنگاه بـه شاگردان خود گفت: «از لغزشـها گریزی نیست، امّا وای بری کـه آنـها را سبب گردد.۲او را بهتر آن مـیبود کـه سنگ آسیـایی بـه گردنش بیـاویزند و به دریـا افکنند که تا اینکه سبب لغزش یکی از این کوچکان شود.۳پس مراقب خود باشید. اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن، و اگر توبه کرد، ببخشایش.۴اگر هفت بار درون روز بـه تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: ”توبه مـیکنم،“ او را ببخشا.»
۵رسولان بـه خداوند گفتند: «ایمان ما را بیفزا!»۶خداوند پاسخ داد: «اگر ایمانی بـه کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، مـیتوانید بـه این درخت توت بگویید از ریشـه برآمده درون دریـا کاشته شود، و از شما فرمان خواهد برد.
۷«کیست از شما کـه چون خدمتکارش از شخم زدن یـا چرانیدن ان درون صحرا بازگردد، او را گوید: ”بیـا، بنشین و بخور“؟۸آیـا نخواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و کمر بـه پذیراییام بربند که تا بخورم و بیـاشامم، و بعد تو بخور و بیـاشام“؟۹آیـا منّت از خدمتکار خود خواهد برد کـه فرمانش را بهجای آورده است؟۱۰پس، شما نیز چون آنچه بـه شما فرمان داده شده است، بهجای آوردید، بگویید: ”خدمتکارانی نالایقیم و تنـها انجام وظیفه کردهایم.“»
شفای ده جذامـی
۱۱عیسی بر سر راه خود بـه اورشلیم، از حدّ سامره و جلیل مـیگذشت.۱۲پس چون بـه دهی وارد مـیشد، ده جذامـی بـه او برخوردند. آنـها دور ایستاده۱۳با صدای بلند فریـاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن.»۱۴چون عیسی آنـها را دید، گفت: «بروید و خود را بـه کاهن بنمایید.» آنـها بهراه افتادند و در مـیانۀ راه از جذام پاک شدند.۱۵یکی از آنـها چون دید شفا یـافته است، درون حالی کـه با صدای بلند خدا را ستایش مـیکرد، بازگشت۱۶و خود را بهپای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامـی سامری بود.۱۷عیسی فرمود: «مگر آن ده تن همـه پاک نشدند؟ بعد نُه تن دیگر کجایند؟۱۸آیـا بهجز این غریبه،ی دیگر بازنگشت که تا خدا را سپاس گوید؟»۱۹سپس بـه او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
آمدن پادشاهی خدا
لوقا ۱۷:۲۶ و ۲۷ - مَتّی ۲۴:۳۷-۳۹
۲۰عیسی درون پاسخ فَریسیـان کـه پرسیده بودند پادشاهی خدا کی خواهد آمد، گفت: «آمدن پادشاهی خدا را نمـیتوان بـه مشاهده دریـافت،۲۱وی نخواهد گفت اینجا یـا آنجاست، زیرا پادشاهی خدا درون مـیان شماست.»
۲۲سپس بـه شاگردان گفت: «زمانی مـیآید کـه آرزو خواهید کرد یکی از روزهای پسر انسان را ببینید، امّا نخواهید دید.۲۳مردم بـه شما خواهند گفت: ”او اینجاست،“ یـا ”او آنجاست.“ امّا درون پی آنـها مروید.۲۴زیرا همچنانکه صاعقه درون یک آن مـیدرخشد و آسمان را از کران که تا کران روشن مـیکند، پسر انسان نیز درون روز خود چنین خواهد بود.۲۵امّا نخست مـیباید رنج بسیـار کشد و از سوی این نسل طرد شود.۲۶روزهای پسر انسان همچون روزهای نوح خواهد بود.۲۷مردم مـیخوردند و مـینوشیدند و زن مـیگرفتند و شوهر مـید که تا آن روز کـه نوح بـه کشتی درآمد. آنگاه سیل برخاست و همـه را هلاک کرد.۲۸در زمان لوط نیز چنین بود. مردم سرگرم خوردن و نوشیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت بودند.۲۹امّا روزی کـه لوط سُدوم را ترک گفت، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همـه را هلاک کرد.۳۰روز ظهور پسر انسان بـه همـینگونـه خواهد بود.۳۱در آن روز،ی کـه بر بام خانـهاش باشد و اثاثهاش درون درون خانـه، به منظور برداشتن آنـها فرود نیـاید. و آن کـه در مزرعه باشد نیز بـه خانـه بازنگردد.۳۲زن لوط را بهیـادآرید!۳۳هرکه بخواهد جان خویش را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، و هرکه جان خویش را از دست بدهد، آن را محفوظ خواهد داشت.۳۴به شما مـیگویم، درون آن شب از دو تن کـه بر یک بسترند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.۳۵و از دو زن کـه در یک جا گندم آسیـا مـیکنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. ۳۶[نیز از دو مرد کـه در مزرعهاند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.]»۳۷پرسیدند: «کجا، ای خداوند؟» پاسخ گفت: «هرجا لاشـهای باشد، لاشخوران درون آنجا گردمـیآیند!»
مَثَل بیوهزن سمج
۱عیسی به منظور شاگردان مَثَلی آورد که تا نشان دهد کـه باید همـیشـه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند.۲فرمود: «در شـهری قاضیای بود کـه نـه از خدا باکی داشت، نـه بـه خلق خدا توجهی.۳در همان شـهر بیوهزنی بود کـه پیوسته نزدش مـیآمد و از او مـیخواست دادش از دشمن بستاند.۴قاضی چندگاهی بـه او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بیتوجهم،۵امّا چون این بیوهزن مدام زحمتم مـیدهد، دادش مـیستانم، مبادا پیوسته بیـاید و مرا بهستوه آورد!“»۶آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بیانصاف چه گفت؟۷حال، آیـا خدا بـه دادِ برگزیدگان خود کـه روز و شب بـه درگاه او فریـاد برمـیآورند، نخواهد رسید؟ آیـا این کار را همچنان بـه تأخیر خواهد افکند؟۸به شما مـیگویم کـه بزودی بـه داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامـی کـه پسر انسان آید، آیـا ایمان بر زمـین خواهد یـافت؟»
مَثَل فَریسی و خراجگیر
۹آنگاه به منظور برخی کـه از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران بـه دیدۀ تحقیر مـینگریستند، این مَثَل را آورد:۱۰«دو تن به منظور عبادت بـه معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خراجگیر.۱۱فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایـا، تو را شکر مـیگویم کـه همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نـه مانند این خراجگیرم.۱۲دو بار درون هفته روزه مـیگیرم و از هرچه بهدست مـیآورم، دهیک مـیدهم.“۱۳امّا آن خراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را بهسوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود مـیکوفت و مـیگفت: ”خدایـا، بر منِ گناهکار رحم کن.“۱۴به شما مـیگویم کـه این مرد، و نـه آن دیگر، پارسا شمرده شده بـه خانـه رفت. زیرا هرکه خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هرکه خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
عیسی و کودکان
لوقا ۱۸:۱۵-۱۷ - مَتّی ۱۹:۱۳-۱۵؛ مَرقُس ۱۰:۱۳-۱۶
۱۵مردم حتی نوزادان را نزد عیسی مـیآوردند که تا بر آنـها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش د.۱۶امّا عیسی آنان را نزد خود فراخواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنینان است.۱۷آمـین، بـه شما مـیگویم، هرکه پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یـافت.»
رئیس ثروتمند
لوقا ۱۸:۱۸-۳۰ - مَتّی ۱۹:۱۶-۲۹؛ مَرقُس ۱۰:۱۷-۳۰
۱۸یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم که تا وارث حیـات جاویدان شوم؟»۱۹عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو مـیخوانی؟ هیچنیکو نیست جز خدا فقط.۲۰احکام را مـیدانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شـهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامـیدار.»۲۱گفت: «همۀ اینـها را از کودکی بهجا آوردهام.»۲۲عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را مـیان تنگدستان تقسیم کن، کـه در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیـا و از من پیروی کن.»۲۳آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیـار داشت.۲۴عیسی بـه او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار هست راه یـافتن ثروتمندان بـه پادشاهی خدا!۲۵گذشتن شتر از سوزن آسانتر هست از راهیـابی شخص ثروتمند بـه پادشاهی خدا.»
۲۶کسانی کـه این را شنیدند، پرسیدند: «پس چهی مـیتواند نجات یـابد؟»۲۷فرمود: «آنچه به منظور انسان ناممکن است، به منظور خدا ممکن است.»
۲۸پِطرُس گفت: «ما کـه خانـه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم که تا از تو پیروی کنیم!»۲۹عیسی بـه ایشان گفت: «آمـین، بـه شما مـیگویم،ی نیست کـه خانـه یـا زن یـا برادران یـا والدین یـا فرزندان را بهخاطر پادشاهی خدا ترک کند،۳۰و درون همـین عصر چند برابر بهدست نیـاورد، و در عصر آینده نیز از حیـات جاویدان بهرهمند نگردد.»
پیشگویی مجدد عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
لوقا ۱۸:۳۱-۳۳ - مَتّی ۲۰:۱۷-۱۹؛ مَرقُس ۱۰:۳۲-۳۴
۳۱آنگاه آن دوازده تن را بـه کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک بـه اورشلیم مـیرویم. درون آنجا هرآنچه انبیـا دربارۀ پسر انسان نوشتهاند، بهانجام خواهد رسید.۳۲زیرا او را بـه غیریـهودیـان خواهند سپرد. آنـها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آبدهان بر او انداخته، تازیـانـهاش خواهند زد و خواهند کشت.۳۳امّا درون روز سوّم برخواهد خاست.»۳۴شاگردان هیچیک از اینـها را درک ند. معنی سخن او از آنان پنـهان بود و درنیـافتند دربارۀ چه سخن مـیگوید.
شفای فقیر نابینا
لوقا ۱۸:۳۵-۴۳ - مَتّی ۲۰:۲۹-۳۴؛ مَرقُس ۱۰:۴۶-۵۲
۳۵چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی مـیکرد.۳۶چون صدای جمعیتی را کـه از آنجا مـیگذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟»۳۷گفتند: «عیسای ناصری درون گذر است.»۳۸او فریـاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!»۳۹کسانی کـه پیشاپیش جمعیت مـیرفتند، عتابش د و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریـاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!»۴۰آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیـاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید:۴۱«چه مـیخواهی برایت م؟» گفت: «سرور من، مـیخواهم بینا شوم.»۴۲عیسی بـه او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.»۴۳کور هماندم بینایی خود را بازیـافت و خدا را سپاسگویـان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.
زَکّای خراجگیر
۱عیسی بـه اَریحا درآمد و از مـیان شـهر مـیگذشت.۲در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خراجگیران.۳او مـیخواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمـیتوانست.۴از اینرو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت که تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه مـیگذشت.۵چون عیسی بـه آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیـا کـه امروز حتما در خانۀ تو بمانم.»۶زَکّا بیدرنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت.۷مردم چون این را دیدند، همگیبه شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری بـه مـیهمانی رفته است.»۸و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «سرور من، اینک نصف اموال خود را بـه فقرا مـیبخشم، و اگر چیزی بـه ناحق ازی گرفته باشم، چهار برابر بـه او بازمـیگردانم.»۹عیسی فرمود: «امروز نجات بـه این خانـه آمده است، چراکه این مرد نیز فرزند ابراهیم است.۱۰زیرا پسر انسان آمده که تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
مَثَل پادشاه و ده خادم
لوقا ۱۹:۱۲-۲۷ - مشابه مَتّی ۲۵:۱۴-۳۰
۱۱در همانحال کـه آنان بـه این سخنان گوش فرامـیدادند، عیسی درون ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان مـید پادشاهی خدا درون همان زمان ظهور خواهد کرد.۱۲پس گفت: «نجیبزادهای بـه سرزمـینی دوردست رفت که تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد.۱۳پس، ده تن از خادمان خود را فراخواند و به هریک سکهای طلا داد و گفت: ”تا بازگشت من با این پول تجارت کنید.“۱۴امّا مردمانی کـه قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از بعد او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمـیخواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“۱۵با اینـهمـه، او بـه مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. بعد فرمود خادمانی را کـه به ایشان سرمایـه داده بود، فراخوانند که تا دریـابد هریک چقدر سود کرده است.۱۶اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“۱۷به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون درون اندک امـین بودی، حکومت ده شـهر را بـه تو مـیسپارم.“۱۸دوّمـی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“۱۹به او نیز گفت: ”بر پنج شـهر حکمرانی کن.“۲۰سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را درون پارچهای پیچیده، نگاه داشتم.۲۱زیرا از تو مـیترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشتهای، برمـیگیری، و آنچه نکاشتهای، مـیدروی.“۲۲به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم مـیکنم. تو کـه مـیدانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشتهام برمـیگیرم و آنچه نکاشتهام مـیدروم،۲۳چرا پول مرا بـه صرّافان ندادی که تا چون بازگردم آن را با سود بعد گیرم؟“۲۴پس بـه حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن کـه ده سکه دارد، بدهید.“۲۵به او گفتند: ”سرورا، او کـه خود ده سکه دارد!“۲۶پاسخ داد: ”به شما مـیگویم کـه به هرکه دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن کـه ندارد، همان کـه دارد نیز از او گرفته خواهد شد.۲۷و اینک آن دشمنان مرا کـه نمـیخواستند بر ایشان حکومت کنم بدینجا بیـاورید و در برابر من بکشید.“»
ورود شاهانـه عیسی بـه اورشلیم
لوقا ۱۹:۲۹-۳۸ - مَتّی ۲۱:۱-۹؛ مَرقُس ۱۱:۱-۱۰
لوقا ۱۹:۳۵-۳۸ - یوحنا ۱۲:۱۲-۱۵
۲۸پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را درون پیش گرفت.
۲۹چون بـه نزدیکی بیتفاجی و بیتعَنْیـا کـه بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت:۳۰«به دهکدهای کـه پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یـافت کـه تابهحالی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیـاورید.۳۱اگری از شما پرسید: ”چرا آن را باز مـیکنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیـاز دارد.“»۳۲فرستادگان رفتند و همـهچیز را چنان یـافتند کـه عیسی گفته بود.۳۳و چون کره را باز مـید، صاحبانش بـه ایشان گفتند: «چرا کره را باز مـیکنید؟»۳۴پاسخ دادند: «خداوند بدان نیـاز دارد.»۳۵آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند.۳۶همچنان کـه عیسی پیش مـیراند، مردم رداهای خود را بر سر راه مـیگستردند.۳۷چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانـه خدا را با صدای بلند بهخاطر همۀ معجزاتی کـه از او دیده بودند سپاس گفته،۳۸ندا دردادند که:
«خجسته باد پادشاهی کـه به نام خداوند مـیآید!
صلح و سلامت درون آسمان و جلال درون عرشِ برین باد!»
۳۹برخی از فَریسیـان از مـیان جمعیت بـه عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!»۴۰در پاسخ گفت: «به شما مـیگویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها بـه فریـاد خواهند آمد!»
۴۱پس چون بـه اورشلیم نزدیک شد و شـهر را دید، بر آن گریست۴۲و گفت: «کاش کـه تو، حتی تو، درون این روز تشخیص مـیدادی کـه چه چیز برایت صلح و سلامت بـه ارمغان مـیآورد. امّا افسوس کـه از چشمانت پنـهان گشته است.۴۳زمانی فراخواهد رسید کـه دشمنانت گرداگرد تو سنگر خواهند ساخت و از هرسو محاصرهات کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود؛۴۴و تو و فرزندانت را درون درونت بـه خاک و خون خواهند کشید. و سنگ بر سنگ بر جا نخواهند گذاشت؛ زیرا از موعد دیدار خداوند با خودت غافل ماندی.»
عیسی درون معبد
لوقا ۱۹:۴۵ و ۴۶ - مَتّی ۲۱:۱۲-۱۶؛
مَرقُس ۱۱:۱۵-۱۸؛ یوحنا ۲:۱۳-۱۶
۴۵سپس بـه صحن معبد درآمد و به بیرون راندن فروشندگان آغاز نمود،۴۶و بـه آنان گفت: «چنین آمده هست که ”خانۀ من خانۀ دعا خواهد بود“؛ امّا شما آن را ”لانۀ راهزنان“ ساختهاید.»
۴۷او هر روز درون معبد تعلیم مـیداد. امّا سران کاهنان و علمای دین و مشایخ قوم درون پی کشتن او بودند،۴۸ولی راهی به منظور انجام مقصود خود نمـییـافتند، زیرا مردم همـه شیفتۀ سخنان او بودند.
سؤال دربارۀ اجازۀ عیسی
لوقا ۲۰:۱-۸ - مَتّی ۲۱:۲۳-۲۷؛ مَرقُس ۱۱:۲۷-۳۳
۱یکی از روزها کـه عیسی درون صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت مـیداد، سران کاهنان و علمای دین بـه همراه مشایخ نزدش آمدند۲و گفتند: «به ما بگو، بـه چه حقّی این کارها را مـیکنی؟ چهی این حق را بـه تو داده است؟»۳پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ بـه من بگویید،۴آیـا تعمـید یحیی از آسمان بود یـا از انسان؟»۵آنـها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا بـه او ایمان نیـاوردید؟“۶و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند کـه یحیی پیـامبر بود.»۷پس پاسخ دادند: «نمـیدانیم از کجاست.»۸عیسی گفت: «من نیز بـه شما نمـیگویم بـه چه حقّی این کارها را مـیکنم.»
مَثَل باغبانان شرور
لوقا ۲۰:۹-۱۹ - مَتّی ۲۱:۳۳-۴۶؛ مَرقُس ۱۲:۱-۱۲
۹آنگاه این مَثَل را به منظور مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را بـه چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی بـه سفر رفت.۱۰در موسم برداشت محصول، غلامـی نزد باغبانان فرستاد که تا مقداری از مـیوۀ تاکستان را بـه او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند.۱۱پس غلامـی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بیحرمتی کرده، دست خالی روانـهاش نمودند.۱۲پس سوّمـین بار غلامـی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.
۱۳«پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را مـیفرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“۱۴امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم بـه م نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیـایید او را بکشیم که تا مـیراث از آنِ ما شود.“۱۵پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
«حالْ بـه گمان شما صاحب تاکستان با آنـها چه خواهد کرد؟۱۶او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را بـه دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!»۱۷امّا او بـه آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست کـه مـیگوید:
”همان سنگی کـه معماران رد د،
سنگ اصلی بنا شده است“؟
۱۸هرکه بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بری افتد، او را درون هم خواهد شکست.»۱۹علمای دین و سران کاهنان چون دریـافتند این مَثَل را دربارۀ آنـها مـیگوید، برآن شدند هماندم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.
پرسش دربارۀ پرداخت خراج
لوقا ۲۰:۲۰-۲۶ - مَتّی ۲۲:۱۵-۲۲؛ مَرقُس ۱۲:۱۳-۱۷
۲۰پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند کـه خود را صدیق جلوه مـیدادند. آنـها درون پی این بودند کـه از سخنان عیسی دستاویزی به منظور تسلیم او بـه قدرت و اقتدار والی بیـابند.۲۱پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، مـیدانیم کـه تو حقیقت را بیـان مـیکنی و تعلیم مـیدهی، و ازی جانبداری نمـیکنی، بلکه راه خدا را بهدرستی مـیآموزانی.۲۲آیـا پرداخت خراج بـه قیصر بر ما رواست یـا نـه؟»۲۳امّا او بـه نیرنگ ایشان پی برد و گفت:۲۴«دیناری بـه من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟»۲۵پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» بـه آنـها گفت: «مال قیصر را بـه قیصر بدهید و مال خدا را بـه خدا!»۲۶بدینسان، نتوانستند درون حضور مردم او را با گفتههایش بـه دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند.
سؤال دربارۀ قیـامت
لوقا ۲۰:۲۷-۴۰ - مَتّی ۲۲:۲۳-۳۳؛ مَرقُس ۱۲:۱۸-۲۷
۲۷سپس تنی ند از صَدّوقیـان کـه منکر قیـامتند آمدند،۲۸و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی به منظور ما نوشت کـه اگر برادر مردی بمـیرد و از خود زنی بیفرزند بر جای نـهد، آن مرد حتما او را بـه زنی بگیرد که تا نسلی به منظور برادرش باقی گذارد.۲۹باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بیفرزند مُرد.۳۰سپس دوّمـین۳۱و بعد سوّمـین او را بـه زنی گرفتند و به همـینسان هر هفت برادر مردند، بیآنکه از خود فرزندی بر جای نـهند.۳۲سرانجام آن زن نیز بمرد.۳۳حال، درون قیـامت، او زنِ کدامـیک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را بـه زنی گرفتند.»
۳۴عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن مـیگیرند و شوهر مـیکنند.۳۵امّا آنان کـه شایستۀ رسیدن بـه عصر آینده و قیـامت مردگان محسوب شوند، نـه زن خواهند گرفت و نـه شوهر خواهند کرد،۳۶و نـه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چراکه فرزندان قیـامتند.۳۷حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز درون شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار مـیکند، آنجا کـه خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.۳۸امّا او نـه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همـه زندهاند.»۳۹بعضی از علمای دین درون پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!»۴۰و دیگر هیچجرئت نکرد پرسشی از او کند.
مسیح پسر کیست؟
لوقا ۲۰:۴۱-۴۷ - مَتّی ۲۲:۴۱ - ۲۳:۷؛ مَرقُس ۱۲:۳۵-۴۰
۴۱سپس عیسی بـه آنان گفت: «چگونـه هست که مـیگویند مسیح پسر داوود است؟۴۲چراکه داوود خود درون کتاب مزامـیر مـیگوید:
”خداوند بـه خداوند من گفت:
بهدست راست من بنشین
۴۳تا آن هنگام کـه دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“
۴۴اگر داوود او را ”خداوند“ مـیخواند، چگونـه او مـیتواند پسر داوود باشد؟»
۴۵در همان حال کـه مردم همـه گوش فرامـیدادند، عیسی بـه شاگردان خود گفت:۴۶«از علمای دین برحذر باشید کـه دوست دارند درون قبای بلند راه بروند و مردم درون کوچه و بازار آنـها را سلام گویند، و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند و در ضیـافتها بر صدر مجلس بنشینند.۴۷از سویی خانـههای بیوهزنان را غارت مـیکنند و از دیگرسو، به منظور تظاهر، دعای خود را طول مـیدهند. مکافات اینان بسی سختتر خواهد بود.»
هدیۀ بیوهزن فقیر
لوقا ۲۱:۱-۴ - مَرقُس ۱۲؛ ۴۱-۴۴
۱عیسی بـه اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید کـه هدایـای خود را درون صندوق بیتالمالِ معبد مـیانداختند.۲در آن مـیان بیوهزنی فقیر را نیز دید کـه دو سکۀ ناچیزِ مسی درون صندوق انداخت.۳عیسی گفت: «براستی بـه شما مـیگویم، این بیوهزن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد.۴زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن درون تنگدستی خود، تمامـی روزی خویش را داد.»
نشانـههای پایـان عصر حاضر
لوقا ۲۱:۵-۳۶ - مَتّی ۲۴؛ مَرقُس ۱۳
لوقا ۲۱:۱۲-۱۷ - مَتّی ۱۰:۱۷-۲۲
۵چون برخی درون وصف معبد سخن مـیگفتند کـه چگونـه با سنگهای زیبا و هدایـای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت:۶«زمانی خواهد آمد کـه از آنچه اینجا مـیبینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همـه فروخواهد ریخت.»
۷پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنـها چیست؟»۸پاسخ داد: «بهوش باشید کـه گمراه نشوید؛ زیرا بسیـاری بـه نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرارسیده است“. از آنـها پیروی مکنید.
۹«و چون خبر جنگها و آشوبها را مـیشنوید، نـهراسید. زیرا مـیباید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایـان کار بلافاصله فرانخواهد رسید.»۱۰سپس بـه آنـها گفت: «قومـی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر برخواهند خاست.۱۱زلزلههای بزرگ و قحطی و طاعون درون جایـهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانـههای مـهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.
۱۲«امّا پیش از اینـهمـه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسهها و زندانـها خواهند سپرد، و بهخاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیـان خواهند برد۱۳و اینگونـه فرصت خواهید یـافت که تا شـهادت دهید.۱۴این را آویزۀ گوش سازید کـه پیشاپیش نگران نباشید درون دفاع از خود چه بگویید.۱۵زیرا بـه شما کلام و حکمتی خواهم داد کـه هیچیک از دشمنانتان را یـارای مقاومت یـا مخالفت با آن نباشد.۱۶حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت.۱۷مردم همـه بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت.۱۸امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد.۱۹با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.
۲۰«چون بینید اورشلیم بـه محاصرۀ سپاهیـان درآمده، بدانید کـه ویرانی آن نزدیک است.۲۱آنگاه آنان کـه در یـهودیـه باشند بـه کوهها بگریزند و آنان کـه در شـهر باشند از شـهر بیرون شوند، و آنان کـه در دشت و صحرا باشند بـه شـهر درنیـایند.۲۲زیرا آن روزها، روزهای مکافات هست که درون آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یـافت.۲۳وای بر زنان آبستن و مادران شیرده درون آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمـین خواهد شد و این قوم بـه غضب الهی دچار خواهند گشت.۲۴بهدم شمشیر خواهند افتاد و در مـیان همۀ قومـهای دیگر بـه اسارت خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریـهودیـان خواهد گشت که تا آنگاه کـه دوران غیریـهودیـان تحقق یـابد.
۲۵«نشانـههایی درون خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمـین، قومـها از جوش و خروش دریـا پریشان و مشوش خواهند شد.۲۶مردم از تصور آنچه حتما بر دنیـا حادث شود، از فرط وحشت بیهوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان بـه لرزه درخواهد آمد.۲۷آنگاه پسر انسان را خواهند دید کـه با قدرت و جلال عظیم درون ابری مـیآید.۲۸چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»
۲۹و این مَثَل را به منظور آنـها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را درون نظر آورید.۳۰به محض اینکه برگ مـیدهند، مـیتوانید ببینید و دریـابید کـه تابستان نزدیک است.۳۱به همـینسان، هرگاه ببینید این چیزها رخ مـیدهد، درمـییـابید کـه پادشاهی خدا نزدیک شده است.۳۲آمـین، بـه شما مـیگویم، که تا همۀ این امور واقع نشود، این نسل نخواهد گذشت.۳۳آسمان و زمـین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
۳۴«بهوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیـهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامـی بهناگاه غافلگیرتان کند.۳۵زیرا بر همۀ مردم درون سرتاسر جهان خواهد آمد.۳۶پس همـیشـه مراقب باشید و دعا کنید که تا بتوانید از همۀ این چیزها کـه بزودی رخ خواهد داد، درون امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»
۳۷عیسی هر روز درون معبد تعلیم مـیداد و هر شب از شـهر بیرون مـیرفت و بر فراز کوه معروف بـه زیتون شب را بـه صبح مـیآورد.۳۸صبحگاهان مردم به منظور شنیدن سخنانش درون معبد گردمـیآمدند.
خیـانت یـهودا
لوقا ۲۲:۱ و ۲ - مَتّی ۲۶:۲-۵؛
مَرقُس ۱۴:۱ و ۲ و ۱۰ و ۱۱
۱و امّا عید فَطیر کـه به پِسَخ معروف هست نزدیک مـیشد،۲و سران کاهنان و علمای دین درون جستجوی راهی مناسب به منظور کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند.۳آنگاه شیطان درون یـهودای معروف بـه اِسْخَریوطی کـه یکی از دوازده شاگرد بود، رخنـه کرد.۴او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد کـه چگونـه عیسی را بـه دست ایشان تسلیم کند.۵آنان شاد شدند و موافقت د مبلغی بـه او بدهند.۶او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود که تا در غیـاب مردم، عیسی را بـه آنان تسلیم کند.
شام آخر
لوقا ۲۲:۷-۱۳ - مَتّی ۲۶:۱۷-۱۹؛ مَرقُس ۱۴:۱۲-۱۶
لوقا ۲۲:۱۷-۲۰ - مَتّی ۲۶:۲۶-۲۹؛ مَرقُس ۱۴:۲۲-۲۵؛ اوّل قُرِنتیـان ۱۱:۲۳-۲۵
لوقا ۲۲:۲۱-۲۳ - مَتّی ۲۶:۲۱-۲۴؛ مَرقُس ۱۴:۱۸-۲۱؛ یوحنا ۱۳:۲۱-۳۰
لوقا ۲۲:۲۵-۲۷ - مَتّی ۲۰:۲۵-۲۸؛ مَرقُس ۱۰:۴۲-۴۵
لوقا ۲۲:۳۳ و ۳۴ - مَتّی ۲۶:۳۳-۳۵؛ مَرقُس ۱۴:۲۹-۳۱؛ یوحنا ۱۳:۳۷ و ۳۸
۷پس روز عید فَطیر کـه مـیبایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرارسید.۸عیسی، پِطرُس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخ را برایمان تدارک ببینید که تا بخوریم.»۹پرسیدند: «کجا مـیخواهی تدارک ببینیم؟»۱۰پاسخ داد: «هنگامـی کـه داخل شـهر مـیشوید، مردی با کوزهای آب بـه شما برمـیخورد. از پی او بـه خانـهای بروید کـه بدان وارد مـیشود۱۱و بـه صاحبخانـه بگویید: ”استاد مـیگوید: «مـیهمانخانـه کجاست که تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟»“۱۲او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی بـه شما نشان خواهد داد. درون آنجا تدارک ببینید.»۱۳آنـها رفتند و همـهچیز را همانگونـه یـافتند کـه به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند.
۱۴ساعت مقرر فرارسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست.۱۵آنگاه بـه ایشان گفت: «اشتیـاق بسیـار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم.۱۶زیرا بـه شما مـیگویم کـه دیگر از آن نخواهم خورد که تا آن هنگام کـه در پادشاهی خدا تحقق یـابد.»۱۷پس جامـی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و مـیان خود تقسیم کنید.۱۸زیرا بـه شما مـیگویم کـه تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.»۱۹همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنـها داد و گفت: «این بدن من هست که به منظور شما داده مـیشود؛ این را بهیـاد من بهجا آرید.»۲۰به همـینسان، بعد از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید هست در خون من، کـه بهخاطر شما ریخته مـیشود.۲۱امّا دست آنکه قصد تسلیم من دارد، با دست من درون سفره است.۲۲پسر انسان آنگونـه کـه مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آنکه او را تسلیم دشمن مـیکند.»۲۳آنگاه بـه پرسش از یکدیگر آغاز د کـه کدامـیک چنین خواهد کرد.
۲۴نیز جدالی مـیانشان درگرفت درون اینباره کـه کدامـیک از ایشان بزرگتر است.۲۵عیسی بدیشان گفت: «پادشاهان دیگرْ قومـها بر ایشان سروری مـیکنند؛ و حاکمانِ ایشان ”ولینعمت“ خوانده مـیشوند.۲۶امّا شما چنین مباشید. بزرگترین درون مـیان شما حتما همچون کوچکترین باشد و حاکم حتما همچون خادم بُوَد.۲۷زیرا کدامـیک بزرگتر است، آن کـه بر سفره نشیند یـا آن کـه خدمت کند؟ آیـا نـه آن کـه بر سفره نشیند؟ امّا من درون مـیان شما همچون خادم هستم.
۲۸«شماانی هستید کـه در آزمایشـهای من درون کنارم ایستادید.۲۹پس همانگونـه کـه پدرم پادشاهیای بـه من عطا کرد، من نیز بـه شما عطا مـیکنم،۳۰تا بر سفرۀ من درون پادشاهی من بخورید و بیـاشامـید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری کنید.
۳۱«ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غربال کند.۳۲امّا من به منظور تو دعا کردم که تا ایمانت تلف نشود. بعد چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.»۳۳امّا او درون پاسخ گفت: «ای سرورم، من آمادهام با تو بـه زندان بروم و جان بسپارم.»۳۴عیسی جواب داد: «پِطرُس، بدان کـه امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد کـه مرا مـیشناسی.»
۳۵سپس از آنـها پرسید: «آیـا زمانی کـه شما را بدون کیسۀ پول و توشـهدان و کفش گسیل داشتم، بـه چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نـه، بـه هیچچیز.»۳۶پس بـه آنـها گفت: «امّا اکنون هرکه کیسه یـا توشـهدان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد.۳۷زیرا این نوشته حتما دربارۀ من تحقق یـابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“ آری، آنچه دربارۀ من نوشته شده، درون شرف تحقق است.»۳۸شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» بـه ایشان گفت: «دیگر کافی است!»
دعا درون کوه زیتون
لوقا ۲۲:۴۰-۴۶ - مَتّی ۲۶:۳۶-۴۶؛ مَرقُس ۱۴:۳۲-۴۲
۳۹سپس عیسی بیرون رفت و بنابه عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند.۴۰چون بـه آن مکان رسیدند، بـه ایشان گفت: «دعا کنید که تا در آزمایش نیفتید.»۴۱سپس بـه مسافت پرتاب سنگی از آنـها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد:۴۲«ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نـه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.»۴۳آنگاه فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد.۴۴پس چون درون رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمـین مـیچکید.۴۵چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفتهاند.۴۶به ایشان گفت: «چرا درون خوابید؟ برخیزید و دعا کنید که تا در آزمایش نیفتید.»
گرفتار شدن عیسی
لوقا ۲۲:۴۷-۵۳ - مَتّی ۲۶:۴۷-۵۶؛ مَرقُس ۱۴:۴۳-۵۰؛ یوحنا ۱۸:۳-۱۱
۴۷هنوز سخن مـیگفت کـه گروهی از راه رسیدند. یـهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت مـیکرد. او بـه عیسی نزدیک شد که تا وی را ببوسد،۴۸امّا عیسی بـه او گفت: «ای یـهودا، آیـا پسر انسان را با بوسه تسلیم مـیکنی؟»۴۹چون پیروان عیسی دریـافتند چه روی مـیدهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را برکشیم؟»۵۰و یکی از آنان غلام کاهناعظم را بـه شمشیر زد و گوش راستش را برید.۵۱امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد.۵۲سپس خطاب بـه سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی کـه برای گرفتار او آمده بودند، گفت: «مگر من راه کـه با چماق و شمشیر بـه سراغم آمدهاید؟۵۳هر روز درون معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.»
انکار پِطرُس
لوقا ۲۲:۵۵-۶۲ - مَتّی ۲۶:۶۹-۷۵؛
مَرقُس ۱۴:۶۶-۷۲؛ یوحنا ۱۸:۱۶-۱۸ و ۲۵-۲۷
۵۴سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهناعظم بردند. پِطرُس دورادور از پی ایشان مـیرفت.۵۵در مـیانۀ صحنِ خانـه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پِطرُس نیز درون مـیان آنان بنشست.۵۶در این هنگام، کنیزی او را درون روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.»۵۷امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمـیشناسم.»۵۸کمـی بعد،ی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنـهایی.» پِطرُس درون پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنـها نیستم.»۵۹ساعتی گذشت وی دیگر بـه تأکید گفت: «بیگمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.»۶۰پِطرُس درون پاسخ گفت: «ای مرد، نمـیدانم چه مـیگویی.» هنوز سخن مـیگفت کـه خروس بانگ زد.۶۱آنگاه خداوند روی گرداند و به پِطرُس نگاه کرد، و پِطرُس سخن او را بهیـاد آورد کـه گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.»۶۲پس بیرون رفت و بهتلخی بگریست.
استهزای عیسی
لوقا ۲۲:۶۳-۶۵ - مَتّی ۲۶:۶۷ و ۶۸؛
مَرقُس ۱۴:۶۵؛ یوحنا ۱۸:۲۲ و ۲۳
۶۳آنان کـه عیسی را درون مـیان داشتند، بـه استهزا و زدن او آغاز د.۶۴چشمان او را بسته، مـیگفتند: «نبوّت کن و بگو چهی تو را مـیزند؟»۶۵و ناسزاهای بسیـارِ دیگر بـه او مـیگفتند.
محاکمۀ عیسی درون حضور شورای یـهود
لوقا ۲۲:۶۷-۷۱ - مَتّی ۲۶:۶۳-۶۶؛
مَرقُس ۱۴:۶۱-۶۳؛ یوحنا ۱۸:۱۹-۲۱
۶۶چون صبح شد، شورای مشایخ قوم، یعنی سران کاهنان و علمای دین، تشکیل جلسه دادند و عیسی را بـه حضور فراخواندند.۶۷گفتند: «اگر تو مسیحی، بـه ما بگو.» پاسخ داد: «اگر بگویم، سخنم را باور نخواهید کرد،۶۸و اگر از شما بپرسم، پاسخم نخواهید داد.۶۹امّا از این پس، پسر انسان بهدست راست قدرت خدا خواهد نشست.»۷۰همگی گفتند: «پس آیـا تو پسر خدایی؟» درون پاسخ گفت: «شما خود گفتید کـه هستم.»۷۱پس گفتند: «دیگر چه نیـازی بـه شـهادت است؟ خود از زبانش شنیدیم.»
محاکمـه درون حضور پیلاتُس و هیرودیس
لوقا ۲۳:۲ و ۳ - مَتّی ۲۷:۱۱-۱۴؛
مَرقُس ۱۵:۲-۵؛ یوحنا ۱۸:۲۹-۳۷
لوقا ۲۳:۱۸-۲۵ - مَتّی ۲۷:۱۵-۲۶؛
مَرقُس ۱۵:۶-۱۵؛ یوحنا ۱۸:۳۹ - ۱۹:۱۶
۱آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند۲و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یـافتهایم کـه قوم ما را گمراه مـیکند و ما را از پرداخت خراج بـه قیصر بازمـیدارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.»۳پس پیلاتُس از او پرسید: «آیـا تو پادشاه یـهودی؟» درون پاسخ گفت: «تو خود چنین مـیگویی!»۴آنگاه پیلاتُس بـه سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی به منظور محکوم این مرد نمـییـابم.»۵امّا آنـها بهاصرار گفتند: «او درون سرتاسر یـهودیـه مردم را با تعالیم خود تحریک مـیکند. از جلیل آغاز کرده و حال بدینجا نیز رسیده است.»
۶چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیـا او جلیلی است.۷و چون دریـافت کـه از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس درون آن هنگام درون اورشلیم بود.۸هیرودیس چون عیسی را دید، بسیـار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. بعد بنابر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امـید داشت آیتی از او ببیند.۹پس پرسشـهای بسیـار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی بـه او نداد.۱۰سران کاهنان و علمای دین کـه در آنجا بودند، سخت بر او اتهام مـیزدند.۱۱هیرودیس و سربازانش نیز بـه او بیحرمتی د و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند.۱۲در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نـهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
۱۳پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فراخواند۱۴و بـه آنـها گفت: «این مرد را بـه تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من درون حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیـافتم.۱۵نظر هیرودیس نیز همـین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه مـیبینید، کاری نکرده کـه مستحق مرگ باشد.۱۶پس او را تازیـانـه مـی و آزاد مـیکنم.» ۱۷[در هر عید، پیلاتُس مـیبایست یک زندانی را برایشان آزاد مـیکرد.]
۱۸امّا آنـها یکصدا فریـاد برآوردند: «او را از مـیان بردار و بارْاَبّا را به منظور ما آزاد کن!»۱۹بارْاَبّا بهسبب شورشی کـه در شـهر واقع شده بود، و نیز بهسبب قتل، درون زندان بود.۲۰پیلاتُس کـه مـیخواست عیسی را آزاد کند، دیگربار با آنان سخن گفت.۲۱امّا ایشان همچنان فریـاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!»۲۲سوّمـین بار بـه آنـها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من کـه هیچ سببی به منظور کشتن او نیـافتم. بعد او را تازیـانـه مـی و آزاد مـیکنم.»۲۳امّا آنان با فریـاد بلند بهاصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریـادشان غالب آمد۲۴و پیلاتُس حکمـی را کـه مـیخواستند، صادر کرد.۲۵او مردی را کـه بهسبب شورش و قتل درون زندان بود و جمعیت خواهان آزادیاش بودند، رها کرد و عیسی را بـه ایشان سپرد که تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
بر صلیب شدن عیسی
لوقا ۲۳:۳۳-۴۳ - مَتّی ۲۷:۳۳-۴۴؛
مَرقُس ۱۵:۲۲-۳۲؛ یوحنا ۱۹:۱۷-۲۴
۲۶چون او را مـیبردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را کـه از مزارع بـه شـهر مـیآمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نـهاده، وادارش د آن را پشت سر عیسی حمل کند.۲۷گروهی بسیـار از مردم، از جمله زنانی کـه بر خود مـیکوفتند و شیون مـید، از پی او روانـه شدند.۲۸عیسی روی گرداند و به آنـها گفت: «ای ان اورشلیم، به منظور من گریـه مکنید؛ به منظور خود و فرزندانتان گریـه کنید.۲۹زیرا زمانی خواهد آمد کـه خواهید گفت: ”خوشابهحال زنان نازا، خوشابهحال رَحِمـهایی کـه هرگز نزادند و هایی کـه هرگز شیر ندادند!“۳۰در آن هنگام، بـه کوهها خواهند گفت: ”بر ما فروافتید!“ و به تپهها که: ”ما را بپوشانید!“۳۱زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟»
۳۲دو مرد دیگر را نیز کـه هر دو جنایتکار بودند، مـیبردند که تا با او بکشند.۳۳چون بـه مکانی کـه جمجمـه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب د، یکی را درون سمت راست او و دیگری را درون سمت چپ.۳۴عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمـیدانند چه مـیکنند.» آنگاه قرعه انداختند که تا جامـههای او را مـیان خود تقسیم کنند.۳۵مردم بـه تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان مـیگفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح هست و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.»۳۶سربازان نیز او را بـه استهزا گرفتند. ایشان بـه او نزدیک شده، ترشیده بـه او مـیدادند۳۷و مـیگفتند: «اگر پادشاه یـهودی، خود را برهان.»۳۸نوشتهای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند کـه «این هست پادشاه یـهود.»
۳۹یکی از دو جنایتکاری کـه بر صلیب آویخته شده بودند، اهانتکنان بـه او مـیگفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ بعد ما و خودت را نجات بده!»۴۰امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمـیترسی؟ تو نیز زیر همان حکمـی!۴۱مکافات ما بهحق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.»۴۲سپس گفت: «ای عیسی، چون بـه پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز بهیـادآور.»۴۳عیسی پاسخ داد: «آمـین، بـه تو مـیگویم، امروز با من درون فردوس خواهی بود.»
مرگ عیسی
لوقا ۲۳:۴۴-۴۹ - مَتّی ۲۷:۴۵-۵۶؛ مَرقُس ۱۵:۳۳-۴۱
۴۴حدود ساعت ششم بود کـه تاریکی تمامـی آن سرزمـین را فراگرفت و تا ساعت نـهم ادامـه یـافت،۴۵زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. درون این هنگام، پردۀ محرابگاه از مـیان دوپاره شد.۴۶آنگاه عیسی بـه بانگ بلند فریـاد برآورد: «ای پدر، روح خود را بـه دستان تو مـیسپارم.» این را گفت و دَمِ آخر برکشید.۴۷فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «بهیقین کـه این مرد بیگناه بود.»۴۸مردمـی نیز کـه به تماشا گردآمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، درون حالیکه بر سینۀ خود مـیکوفتند، آنجا را ترک د.۴۹امّا همۀ آشنایـان او، از جمله زنانی کـه از جلیل از پیاش روانـه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره مـید.
خاکسپاری عیسی
لوقا ۲۳:۵۰-۵۶ - مَتّی ۲۷:۵۷-۶۱؛
مَرقُس ۱۵:۴۲-۴۷؛ یوحنا ۱۹:۳۸-۴۲
۵۰در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت کـه مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود،۵۱با رأی و تصمـیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامـه، یکی از شـهرهای یـهودیـان بود و مشتاقانـه انتظار پادشاهی خدا را مـیکشید.۵۲او نزد پیلاتُس رفت و پیکر عیسی را طلب کرد.۵۳پس آن را پایین آورده، درون کتانی پیچید و در مقبرهای تراشیده از سنگ نـهاد کـه تا بهحالی درون آن گذاشته نشده بود.۵۴آن روز، «روز تهیـه» بود و چیزی بـه شروع شَبّات نمانده بود.۵۵زنانی کـه از جلیل از پی عیسی آمده بودند، بـه دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن پیکر او را دیدند.۵۶سپس بـه خانـه بازگشته، حنوط و عطریـات آماده د و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.
قیـام عیسی
لوقا ۲۴:۱-۱۰ - مَتّی ۲۸:۱-۸؛
مَرقُس ۱۶:۱-۸؛ یوحنا ۲۰:۱-۸
۱در سپیدهدمِ روز اوّل هفته، زنان حنوطی را کـه فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند.۲امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره بـه کناری غلتانیده شده است.۳چون بـه مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیـافتند.۴از این امر درون حیرت بودند کـه ناگاه دو مرد با جامـههایی درخشان درون کنار ایشان ایستادند.۵زنان از ترسْ سرهای خود را بهزیر افکندند؛ امّا آن دو مرد بـه ایشان گفتند: «چرا زنده را درون مـیان مردگان مـیجویید؟۶او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! بهیـاد آورید هنگامـی کـه در جلیل بود، بـه شما چه گفت.۷گفت کـه پسر انسان حتما بهدست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.»۸آنگاه زنان سخنان او را بهیـاد آوردند.۹چون از مقبره بازگشتند، اینـهمـه را بـه آن یـازده رسول و نیز بـه دیگران بازگفتند.۱۰زنانی کـه این خبر را بـه رسولان دادند، مریمِ مَجْدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند.۱۱امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیـان پنداشتند و سخنانشان را باور ند.۱۲با اینـهمـه، پِطرُس برخاست و بهسوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. بعد حیران از آنچه روی داده بود، بـه خانـه بازگشت.
در راه عِمائوس
لوقا ۲۴:۱۳-۳۵ - مَرقُس ۱۶:۱۲ و ۱۳
۱۳در همان روز، دو تن از آنان بـه دهکدهای مـیرفتند، عِمائوس نام، واقع درون دو فرسنگی اورشلیم.۱۴ایشان دربارۀ همۀ وقایعی کـه رخ داده بود، با یکدیگر گفتگو مـید.۱۵همچنان کـه سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی، خود، نزد آنـها آمد و با ایشان همراه شد.۱۶امّا او را نشناختند زیرا قدرت تشخیص از ایشان گرفته شده بود.۱۷از آنـها پرسید: «در راه، دربارۀ چه گفتگو مـیکنید؟» آنـها با چهرههایی اندوهگین، خاموش ایستادند.۱۸آنگاه یکی از ایشان کـه کْلِئوپاس نام داشت، درون پاسخ گفت: «آیـا تو تنـها شخص غریب درون اورشلیمـی کـه از آنچه درون این روزها واقع شده بیخبری؟»۱۹پرسید: «کدام واقعه؟» گفتند: «آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیـامبری بود کـه در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پرقدرتی داشت.۲۰سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند که تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند.۲۱امّا ما امـید داشتیم او همان باشد کـه مـیبایست اسرائیل را رهایی بخشد. افزون بر این، بواقع اکنون سه روز از این وقایع گذشته است.۲۲برخی از زنان نیز کـه در مـیان ما هستند، ما را بـه حیرت افکندهاند. آنان امروز صبح زود بـه مقبره رفتند،۲۳امّا پیکر او را نیـافتند. آنگاه آمده، بـه ما گفتند فرشتگانی را درون رؤیـا دیدهاند کـه به ایشان گفتهاند او زنده است.۲۴برخی از دوستان ما بـه مقبره رفتند و اوضاع را همانگونـه کـه زنان نقل کرده بودند، یـافتند، امّا او را ندیدند.»۲۵آنگاه بـه ایشان گفت: «ای بیخردان کـه دلی دیرفهم به منظور باور گفتههای انبیـا دارید!۲۶آیـا نمـیبایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس بـه جلال خود درآید؟»۲۷سپس از موسی و همۀ انبیـا آغاز کرد و آنچه را کـه در تمامـی کتبمقدّس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد.
۲۸چون بـه دهکدهای کـه مقصدشان بود نزدیک شدند، عیسی وانمود کرد کـه مـیخواهد دورتر برود.۲۹آنـها اصرار د و گفتند: «با ما بمان، زیرا چیزی بـه پایـان روز نمانده و شب نزدیک است.» بعد داخل شد که تا با ایشان بماند.۳۰چون با آنان بر سفره نشسته بود، نان را برگرفت و شکر نموده، پاره کرد و به ایشان داد.۳۱در همان هنگام، چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند، امّا دردم از نظرشان ناپدید گشت.۳۲آنـها از یکدیگر پرسیدند: «آیـا هنگامـی کـه در راه با ما سخن مـیگفت و کتبمقدّس را برایمان تفسیر مـیکرد، دل درون درون ما نمـیتپید؟»۳۳پس بیدرنگ برخاستند و به اورشلیم بازگشتند. آنجا آن یـازده رسول را یـافتند کـه با دوستان خود گردآمده،۳۴مـیگفتند: «این حقیقت دارد کـه خداوند قیـام کرده است، زیرا بر شَمعون ظاهر شده است.»۳۵سپس، آن دو نیز بازگفتند کـه در راه چه روی داده و چگونـه عیسی را هنگام پاره نان شناختهاند.
ظهور عیسی بر شاگردان
لوقا ۲۴:۳۶-۴۳ - یوحنا ۲۰:۱۹-۲۳
۳۶هنوز درون اینباره گفتگو مـید کـه عیسی خود درون مـیانشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!»۳۷حیران و ترسان، پنداشتند شبحی مـیبینند.۳۸به آنان گفت: «چرا اینچنین مضطربید؟ چرا شک و تردید بهدل راه مـیدهید؟۳۹دست و پایم را بنگرید. خودم هستم! بـه من دست بزنید و ببینید؛ شبحْ گوشت و استخوان ندارد، امّا چنانکه مـیبینید من دارم!»۴۰این را گفت و دستها و پاهای خود را بـه ایشان نشان داد.۴۱آنـها از فرط شادی و حیرت نمـیتوانستند باور کنند. بعد به ایشان گفت: «چیزی به منظور خوردن دارید؟»۴۲تکهای ماهی بریـان بـه او دادند.۴۳آن را گرفت و در برابر چشمان ایشان خورد.
۴۴آنگاه بـه ایشان گفت: «این همان هست که وقتی با شما بودم، مـیگفتم؛ اینکه تمام آنچه درون تورات موسی و کتب انبیـا و مزامـیر دربارۀ من نوشته شده است، حتما به حقیقت پیوندد.»۴۵سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت که تا بتوانند کتبمقدّس را درک کنند.۴۶و بـه ایشان گفت: «نوشته شده هست که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان برخواهد خاست،۴۷و بـه نام او توبه و آمرزش گناهان بـه همۀ قومـها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود.۴۸شما شاهدان این امور هستید.۴۹من موعودِ پدر خود را بر شما خواهم فرستاد؛ بعد در شـهر بمانید که تا آنگاه کـه از اعلی با قدرت آراسته شوید.»
صعود عیسی بـه آسمان
لوقا : ۲۴:۵۰-۵۳ - مَرقُس ۱۶:۱۹ و ۲۰
۵۰سپس ایشان را بیرون از شـهر که تا نزدیکی بیتعَنْیـا برد و دستهای خود را بلند کرده، برکتشان داد؛۵۱و درون همانحال کـه برکتشان مـیداد از آنان جدا گشته، بـه آسمان شد.۵۲ایشان او را پرستش د و با شادی عظیم بـه اورشلیم بازگشتند.۵۳در آنجا پیوسته درون معبد مـیماندند و خدا را حمد و سپاس مـیگفتند.
کلیۀ حقوق این اثر به منظور سازمان ایلام محفوظ است. چاپ، تکثیر و یـا انتشار این اثر بـه هر شکل، اکیداً ممنوع مـیباشد.
All Contents © Copyright 2004, Elam Ministries. All International Rights Reserved
[انجیل لوقا - kalameh.com پی وی ایما]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 24 Jan 2019 06:14:00 +0000